مهدی موسوی۱۳۹۶/۰۱/۲۱
به گزارش سرویس حوادث جام نیـوز، آن قدر عاشق «صمد» بودم که حرف هایش را چشم و گوش بسته قبول می کردم. هر کاری از من می خواست بدون چون و چرا انجام می دادم چرا که او جوان مغروری بود و من می ترسیدم مرا رها کند و با دختران دیگر دوست شود. با آن که به یقین رسیده بودم که پس از اتفاقات تلخ و رسوایی که در پی دوستی با او به بار آمد، دیگر قصد ازدواج با مرا ندارد و تنها از من سوءاستفاده می کند ولی چاره ای نداشتم و باید خواسته هایش را برآورده می کردم تا این که با یک ساک پر از مشروبات الکلی دستگیر شدم و …
دختر 16 ساله که هنوز نتوانسته بود آرامش خودش را بازیابد و با نگاه کردن به دستبندهای آهنین گره خورده به دستانش گریه می کرد، مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد نشست و در حالی که رنگ چهره اش پریده بود در تشریح ماجرای آشنایی خود با عامل توزیع مشروبات الکلی در مشهد گفت: خانواده خوبی دارم به طوری که همه امکانات را برای من و خواهر کوچک ترم فراهم می کنند.
هیچ چیزی در زندگی کم نداشتم و همواره در بین دوستانم احساس غرور می کردم ولی سقوط من در منجلاب فساد و بدبختی از روزی شروع شد که پدرم با اصرارهای من و مادرم یک دستگاه گوشی تلفن هوشمند برایم خرید تا به قول خودم موضوعات و مطالب درسی را از طریق اینترنت پیگیری کنم اما در واقع هدف من این بود که وارد شبکه های اجتماعی شوم و با دوستان دیگرم ارتباط داشته باشم.
با ورود به کانال های تلگرامی با 2 دختر دیگر به نام های «لعیا و نوشین» آشنا شدم. طولی نکشید که ارتباط ما با یکدیگر آن قدر صمیمانه شد که فقط به حرف های آن دو نفر گوش می کردم و از خانواده ام فاصله گرفته بودم. مدتی بعد «لعیا و نوشین»، پسر 28 ساله ای را به من معرفی کردند که به قول آن ها از بچه پولدارهای مشهد بود.
لعیا می گفت: تو با زیبایی خیره کننده ات «مهره مار داری!» و گرنه «صمد» به راحتی با هر دختری دوست نمی شود. او جوانی مغرور و سرسخت است که با دیدن تصویر تو در شبکه های اجتماعی عاشقت شده است. از آن جا بود که تحت تاثیر تعریف و تمجیدهای دوستانم با «صمد» ارتباط برقرار کردم تا این که مدتی بعد فهمیدم باردار شده ام.
آسمان دور سرم می چرخید و نمی دانستم با این رسوایی بزرگ چه کنم. پدر و مادر بیچاره ام از ترس آبرویشان و تهدیدهای من، سکوت کرده بودند. خلاصه با کمک «صمد» فردی را پیدا کردیم که به صورت غیرقانونی و پنهانی سقط جنین انجام می داد بدون این که کسی متوجه ماجرا شود دست به این اقدام زشت زدم ولی دیگر نمی توانستم از صمد فاصله بگیرم. به همین خاطر و به امید این که با من ازدواج کند دوباره روابطم را با او ادامه دادم اگرچه به خاطر همه گناهانم احساس شرم می کردم اما از این وحشت داشتم که مبادا «صمد» با دختر دیگری دوست شود.
در همین روزها از من خواست تا او را در کاسبی که به راه انداخته بودحمایت کنم. او ساک های پر از مشروبات الکلی را به دستم می داد و از من می خواست تا آن ها را به افرادی برسانم که مجالس پارتی برگزار می کردند. او برای این کار پول خوبی هم به من می داد به طوری که درس و مدرسه را رها کرده بودم. تا این که روزی هنگامی که با ساک پر از مشروب سر یکی از قرارها حاضر شده بودم در محاصره پلیس قرار گرفتم. وقتی به عقب برگشتم صمد از محل با موتورسیکلت متواری شد. حالا من مانده ام و قانون و کوله باری پر از گناه!…
آخرین دیدگاهها