انگشت‌هایت کو عبدالله جان؟

 ۲۲ مرداد ۱۳۹۷

این نوشته، گزارشی است از روستاهای اطراف شهرری که نقص عضو کودکان مشغول به کار در کارگاه‌ها موضوعی رایج است.

به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند نوشت: «در روستای عباس‌آباد بچه‌ها انگشت ندارند؛ نه همه‌شان، خیلی‌هایشان؛ در روستای عباس‌آباد، در جنوب‌شرقی‌ترین جای شهرری، آنجا که سال‌هاست تعداد مهاجران افغانستانی و پاکستانی‌اش از ایرانی‌ها بیشتر است و البته بچه‌های کارگرش هم، بچه‌ها در کارگاه‌ها کار می‌کنند، در کارگاه‌های چوب پرده‌سازی، ‌هالوژن‌سازی، ابزار آلات و قابلمه درست‌کنی. آنها از صبح می‌روند در این کارگاه‌ها دنبال یک لقمه نان می‌گردند و خیلی وقت‌ها از خستگی همانجا خوابشان می‌برد تا صبح فردا. خیلی وقت‌ها از خستگی موقع کار خوابشان می‌برد و انگشت‌هایشان را و مچ دست‌هایشان را زیر دستگاه جا می‌گذارند و وقتی به خودشان می‌آیند که خون همه جا را برداشته و لخته‌ای از گوشت و استخوان‌های نیمه از دست‌هایشان آویزان است.

آنها این را نمی‌دانند که «بر اساس ماده ۶۶ قانون تامین اجتماعی، کارفرما و نمایندگان او موظفند تمامی تدابیر لازم را برای ایمنــی کارگاه به کار گیرند. در صورتی که ثابت شود وقوع حادثه یا بروز بیماری مستقیما ناشی از رعایت نکردن مقررات حفاظت فنی و ناشی از رعایت نکردن مقررات بهداشــتی و احتیاط لازم از طرف کارفرما یا نمایندگان او بوده، صندوق تامین اجتماعی هزینه‌های مربوط به معالجه و غرامت مستمری‌ها و… را می‌پردازد و طبق ماده ۵۰ قانون آن را از کــارفرما مطالبه و وصول خواهد کرد.»

آن روز کِی بود عبدالله‌جان؟

سه‌سال پیش. وقتی ١١ ساله بودم.

در روستای عباس‌آباد، بچه‌های کارگر، افغانستانی‌اند و این برای صاحب‌های کارگاه‌ها خوب است. چه چیز بهتر از مهاجر بدون اوراق هویت‌بودن و البته بچه‌بودن؟ آنها این بچه‌ها را به کار می‌گیرند و کمترین حقوق را می‌دهند. مردم محل می‌گویند کارگران این کارگاه‌ها چون با دستگاه‌های پرس و برشکاری و… کار می‌کنند، دچار آسیب و نقص عضو می‌شوند و تعدادشان در روستاهای اطراف شهرری زیاد است. این روستاها چون دورند و شرایط خاصی دارند، مهاجر زیاد دارند و به همین دلیل هم بیشتر جمعیت این روستاها، مهاجران افغانستانی، کم‌ و بیش پاکستانی، نپال، بنگلادش و نیجریه‌اند.

سرایدار مدرسه‌ای در عباس‌آباد که معتمد محله است، تعدادی از این بچه‌ها را معرفی کرده؛ بچه‌هایی را که از وقتی نقص عضو شده‌اند، دیگر مدرسه نمی‌روند. او می‌گوید بیشتر خانواده‌هایی که در عباس‌آباد زندگی می‌کنند، از بین بچه‌ها یا بزرگسالان، کسانی را دارند که در کارگاه‌ها نقص عضو شده‌اند. آن طور که اعضای جمعیت امداد دانشجویی – مردمی امام‌ علی(ع) در شهرری می‌گویند، مسأله دیگر که مکمل نقص عضو یا آسیب‌هایی است که به بچه‌ها می‌رسد، سوءاستفاده‌هایی است که کارفرماها از بچه‌های کارگر می‌کنند، یعنی این‌ که از یک کودک به اندازه یک آدم بزرگ با همان زمان کاری و … کار می‌کشند و شاید یک‌سوم حقوق کارگران بزرگسال را هم به او ندهند؛ یعنی یک بچه می‌آید کارگاه و از صبح تا شب کار می‌کند ولی چون سنش کم است، ١٨٠‌هزار تومان در ماه به او حقوق می‌دهند یا نهایت ٢٠٠‌هزار تومان. بیشتر کارفرماها بچه‌ها را برای کار کردن تحت فشار می‌گذارند. برای آن بچه‌هایی هم که به مدرسه می‌روند – اگر کارفرما رضایت دهد که برود و نصف روز را کار کند – همان حقوق ٢٠٠‌هزار تومان نصف می‌شود آن هم با این شرط که «اگر وقتی زمان مدرسه تمام شد و روز بعدش نیامدی سرکار، اجازه نمی‌دهم که سه ماه تابستان را بیایی کارگاه و حقوق کامل را بگیری.» آنها برای پیگیری قانونی این موضوعات هم دستشان بسته است؛ سواد درست و حسابی و اوراق هویتی ندارند، برای همین است که کارفرماها ایمنی آنها را هم رعایت نمی‌کنند.

بچه‌های کارگر در روستای عباس‌آباد و روستاهای اطرافش اعتراضی ندارند، چون نمی‌دانند که «بر اساس ماده ۷۹ قانون کار مصوب ۱۳۶۹، به کار گماردن افراد با سن کمتر از ۱۵‌سال تمام شمسی ممنوع بوده و این موضوع در مورد دختر و پسر یکسان است. به کار گیری کودکان در کارگاه خلاف قانون است و مسئولیت کیفری دارد و در صورت بروز حوادث برای افراد خردسال مجازات‌های شــدیدتری برای کارفرمایان به دنبال خواهد داشت.»

روز حادثه، چه اتفاقی افتاد که انگشت‌هایت رفتند عبدالله جان؟

۲۰دقیقه آخر کار بود، برگشتم ببینم چه کارم دارند که دست چپم زیر پرس ماند.

بچه‌ها موقع کار، حواسشان به اندازه بزرگ‌ترها جمع نیست؛ کافی است کمی خسته شوند، کافی است کمی فکرشان را بفرستند جایی دور. آن روز هم عبدالله را صدا کردند و حواسش پرت شد. حالا که می‌خواهد از آن روز بگوید، نشسته در خانه کوچک مادر و دو خواهر و سه برادرش و سعی می‌کند لبخند بزند. او ١١ ساله بود که این اتفاق افتاد و حالا ۱۴ ساله است. دست چپش را که سه انگشت ندارد زیر آن یکی دستش قایم کرده و با خجالت می‌گوید حالش خوب است. او آن زمان در کارگاه ‌هالوژن‌سازی کار می‌کرد و کارفرما او را پای دستگاه پرس گذاشته بود، آخرهای وقت به دلیل خستگی و حواس‌پرتی، دستش زیر دستگاه پرس‌ رفت و سه انگشتش قطع شد. عبدالله آن زمان مدرسه می‌رفت ولی از وقتی انگشت‌هایش قطع شد، دیگر نمی‌رود. حالا او در سوله تعمیرات موبایل کار می‌کند و البته کارآموز است، پولی نمی‌گیرد. عبدالله ماهی ٢٠٠‌هزار تومان حقوق می‌گرفته؛ کارفرما هر ماه که به او حقوق می‌داده، ٢٠٠‌هزار تومان به او رسید می‌داده، آن ماه اما رسید ٢٠ میلیونی از او می‌گیرد و عبدالله متوجه نمی‌شود؛ همین می‌شود که کارفرما در دادگاه می‌گوید که من همان موقع خسارت و دیه را پرداخت کردم، مادرش هم انگشت‌زده است. مادر قاسم هم هر چه می‌گوید من سواد ندارم و به همین دلیل امضا کردم، حرفش را کسی قبول نمی‌کند. وقتی شکایت می‌کنند تا چندین ماه کلانتری محل اصلا موضوع را پیگیری نمی‌کند. کارفرما قاسم و مادرش را بعد از آن ماجرا از کارگاه بیرون کرد.

«دست‌هایم را گرفت، دست یک زن نامحرم را و از بالای پله‌ها پرتم کرد پایین.» مادر قاسم می‌گوید آن‌ قدر به کلانتری رفته و آمده و دیده که پرونده او را به دادگاه نمی‌فرستند که آخر به ١٩٧ زنگ می‌زند و بعد کارش راه می‌افتد اما هنوز پرونده عبدالله هیچ نتیجه‌ای نداده و خسارتی هم پرداخت نشده است. «دست این بچه را ما تا مدتی ندیدیم، دست‌هایش را بسته بودند و می‌گفتند خوب می‌شود. صاحبکارش می‌گفت او عمدا دستش را زیر دستگاه کرده تا دیه بگیرد؛ در حالی‌ که تعدادی از کارگران بنگالی را خودم می‌شناسم که در کارگاه‌ها دستشان قطع شده است.»

مادر عبدالله آن زمان نمی‌دانست که «به موجب ماده ۹۰ قانون تأمین اجتماعی، افراد شاغل در کارگاه‌ها باید قابلیت و استعداد جسمانی متناسب با کارهای مرجوع را داشته باشــند، به این منظور کارفرمایان مکلفند قبل از به کار گماردن آنها ترتیب معاینه پزشکی آنها را بدهند. در صورتی که پس از استخدام مشمولان قانون معلوم شود نامبردگان در حین استخدام قابلیت و استعداد کار مـــرجوع را نداشته و کارفـــرما در معاینه پزشکی آنها تعلل کرده است در نتیجه بیمه شده دچار حادثه یا بیماری‌اش تشــدید شــده، صندوق تأمین اجتماعی می‌تواند هزینه‌های مربـــوطه را طبق مــاده ۵۰ این قانــون از کارفرما وصول کند.»

بعدش چه شد عبدالله جان؟ تو را کجا بردند؟

«کارفرما مرا به جای بیمارستان به درمانگاه شخصی برد. دو انگشتم قطع شده و یکی پوست و گوشتش آسیب دیده بود اما استخوان داشت هنوز؛ دکتری که آنجا بود، کار را سمبل کرد و استخوان را برید تا بتواند بخیه بزند.»

بچه‌های مهاجر را وقتی با بدن‌های زخمی و خونی در کارگاه‌ها پیدا می‌کنند تا بشود سعی می‌کنند سر و ته ماجرا را طوری هم بیاورند. این را خانواده‌هایی که در عباس آباد شهرری، بچه‌هایشان را با این اوضاع دیده‌اند، می‌گویند. عبدالله هم آن روز، سه تا چهار ساعت بدون بی‌هوشی در درمانگاه بوده و دکتر رویش کار می‌کرده تا موضوع سر هم شود. هنوز نتیجه پرونده مشخص نیست؛ حتی از وزارت کار بازرس فرستادند او یک درصدی، بچه را مقصر دانسته که چرا در این سن کار می‌کند و چرا رفته پای دستگاه پرس ایستاده است. یعنی مقصر صد درصد کارفرما شناخته نشده بود. «این همه‌ سال گذشته ولی هیچی به هیچی.»

عبدالله و خانواده‌اش نمی‌دانند بر اساس ماده ٣٢ پیمان‌نامه جهانی حقوق کودک که ایران هم به آن پیوسته، کودک باید در برابر کاری که رشد و سلامت او را تهدید می‌کند، حمایت شود.

غیر از خودت، دیگر چه کسانی را می‌شناسی که انگشت‌هایشان را از دست دادند؟

«همین پسر میوه فروش سر کوچه. او ایرانی است و وقتی ١٨ساله بود انگشت‌هایش را در کارگاه از دست داد.»

عبدالله می‌گوید آدم‌های مثل خودش را در منطقه زیاد سراغ دارد. پسر همسایه آنها وقتی بچه بود ٤انگشتش را از دست داد و حالا ٢٠ ساله شده؛ او یکی از بزرگسالانی است که دستگاه در کارگاه، انگشت‌هایش را از او گرفته و مجبور است حالا با یک دست برای خودش کار پیدا کند.

«محمد» نام پسر همسایه است؛ او ١٢ سالش بود که دستگاه، ٤ انگشت دست راستش را گرفت و حالا از آن زمان ٥‌سال گذشته و او وردست پدرش در میوه‌فروشی عباس‌آباد است. پدر محمد می‌گوید آن زمان اول راهنمایی بود و در کارگاه ساخت میله پرده کار می‌کرد. آنها بعد حادثه، ٦٤‌میلیون تومان دیه گرفتند اما دست محمد همیشه بدون انگشت ماند. بعدش دیگر مدرسه هم نرفت، افسرده شد و آمد میوه‌فروشی پدرش. پدر محمد هم می‌گوید این منطقه از این بچه‌ها کم ندارد؛ نمونه‌اش پسر همسایه که دستش از مچ قطع شد. بعد از آن ماجرا محمد دیگر نتوانست جایی کار پیدا کند: «گفتم بیا پیش خودم، چاره‌ای نیست.»

روز حادثه هم که همیشه حکایت خودش را دارد: «ساعت ٨ شب بود یکی آمد گفت دست بچه‌ات رفته زیر پرس. زنگ زدم صاحبکارش گفت چیزی نشده، یک انگشتش قطع شده. آنها مدام می‌گفتند بیا کدخدامنشی تمامش کنیم برویم ولی من تا آخرش ایستادم.»

محمد از ساعت ٨ صبح تا ١٠ شب در آن کارگاه کار می‌کرد و حدود ٣٠٠ تا ٤٠٠‌هزار تومان حقوق می‌گرفت. «قرار بود برای بچه‌ام دست پلاستیکی بگذارند اما نگذاشتند؛ زندگی بچه‌ام تباه شد و رفت.»

مدرسه عبدالله، کم ندارد از دانش‌آموزانی که انگشت‌هایشان را در کارگاه‌ها از دست می‌دهند؛ برای همین هم است که معلم‌ها هر چند وقت یک بار به بقیه دانش‌آموزان یادآوری می‌کنند که مبادا آنها را اذیت کنند.

شاید آنها می‌دانند که «بر اساس آمار سازمان جهانی کار، سالانه ۲۵۰‌میلیون کودک ۵ تا ۱۴ ساله در جهان از کودکی محروم می‌شوند، طبق این آمار ۱۲۰‌میلیون نفر از آنها وارد بازار کار شده و مشغول به کار تمام‌ وقت هستند و ۶۱‌درصد این کودکان در آسیا، ۳۲‌درصد در آفریقا و ۷‌درصد در آمریکای لاتین زندگی می‌کنند.»

از هر ٥ بچه، یک نفر نقص عضو دارد

زهرا پیمان، عضو جمعیت امداد دانشجویی – مردمی امام علی (ع) که در شهرری فعالیت می‌کند، وضع روستاهای شهرری را از نزدیک دنبال کرده و حالا حرف‌های زیادی برای گفتن دارد: «در طرح کوچه‌گردان عاشق‌سال ٩٧ در مناطق زمان‌آباد، عباس‌آباد و قاسم‌آباد فهمیدیم که در این سه روستا، کار کودکان به شدت زیاد است و در هر روستایی، جنس کار فرق می‌کند. مثلا در زمان‌آباد، زباله‌گردی کودکان به دلیل کارگاه‌های بسیار تفکیک زباله‌ زیاد است، در عباس‌آباد به دلیل وجود شهرک صنعتی بهارستان و کاوه و کارگاه‌های کوچک و بزرگ در داخل روستا، بحث کار کودک بیشتر به کارگاه‌های صنعتی معطوف می‌شود که خیلی‌هایشان اصلا مناسب این بچه‌ها نیست. خطرات زیادی متوجه آنها می‌شود و می‌توان گفت از هر ٥بچه، یک نفر نقص عضو دارد و دچار آسیب‌هایی است که در این کارگاه‌ها سراغشان می‌آید. کارگاه‌های برشکاری و جوشکاری، فرفورژه،‌ هالوژن سازی و کارهایی که با آهن انجام می‌شود در این روستاها زیاد است.»

این موضوع اما ابعاد دیگری هم دارد: «روستای زمان آباد را به کارگاه‌های تفکیک زباله‌اش می‌شناسند و ٩٠‌درصد نیروی کار آنها کودکند، کودکان زیر ١٤ سال. آنها شب‌های قبلش را تا صبح در خیابان‌ها آشغال جمع می‌کنند و بعد آنها را برای دپو می‌آورند کارگاه و وقتی کارشان تمام می‌شود از حال می‌روند. دنیای آنها زباله است، انگار هیچ چیز دیگری وجود ندارد. عباس‌آباد هیچ فضای مناسبی برای گروه سنی جوان و نوجوان ندارد؛ خانه است و کارگاه و مسجد، تمام شد و رفت. مادر قاسم دلش گرفته و می‌گوید این‌ جا یک پارک و فضای آموزشی ندارد که بچه من بعد از مدرسه مجبور نباشد برود سر کار.

زن‌های عباس آباد در خانه کار می‌کنند، با حقوق‌هایی اندک. آنها در خانه دستگیره قابلمه درست می‌کنند و … یک کارگاه پیاز سرخ‌کنی هم آن‌جا هست که خانواده‌ای با وضع اسفناک در آن کار می‌کنند، خانواده‌ای که مردش معتاد است و زن آن با ٥ بچه در آن کار می‌کند؛ او به ازای پوست کندن و خرد کردن هر یک کیلو پیاز، ٩٠ تا تک تومنی می‌گیرد و تعداد این زن‌ها کم نیست.»