۱۳۹۸/۱۰/۲۳
ماهنامه خط صلح – ترکیب لغوی “کودک کار” یک ترکیب متناقض است، تاکید بر واقعیتی ناروا که کار را با کودک جمع می زند. حقوق انسانی ایجاب می کند که کودک بتواند شرایط رشد سالم داشته باشد، سرپناه داشته باشد، از آموزش صحیح برخوردار باشد، بازی کند و به طور کلی از حمایت های اجتماعی بهره مند شود که بتواند در مراحل بعدی زندگی، برای خود و جامعه نیرویی مفید و سازنده باشد. کودک نباید کودکی اش با کار سپری شود که در آینده، نقش اجتماعی درخور خود را پیدا کند. در واقع وظیفه جمعی ما شکستن این ترکیب ناسازوار است چرا که کودکان همواره باید در اولویت برنامه های خدمات اجتماعی باشند و هم کار کودکان امری منفی است که منافع عمومی و آینده جامعه را به کل به خطر می اندازد. ناگفته نماند که طبق معاهدات بین المللی افراد زیر ۱۸ سال کودک محسوب می شوند.
مسئله کودکان کار از دردناکترین معضلات جامعه امروز ماست، پدیده ای که ابعاد جهانی دارد، اما در ایران بی هیچ طرح و تدبیری برای رفع آن، همچنان روند رو به رشدی دارد. در خصوص رسیدگی به این معضل در سطح شعار، اقدامات بی شماری صورت گرفته است! اما نگاهی به وضعیت کنونی و نظر به نتیجه، می توان بدون نادیده انگاشتن زحمات حضرات و مدعیان، ادعا کرد هیچ ردی از حمایت اجتماعی، آینده نگری و طرح فراگیر برای رسیدگی به کودکان کار وجود ندارد، در واقع مشکل نه از کمبود منابع، نیروی انسانی و نهادهای لازم، بلکه در نبود اراده است.
در خلال رفت و آمد روزمره، در خیابان ها و پارک ها همواره کودکانی را می بینیم که عمدتا زیر ۱۵ سال دارند، آن ها مشغول به پاک کردن شیشه اتومبیل های پشت چراغ قرمز هستند، زباله های قابل فروش در مراکز بازیافت را جمع آوری می کنند، فال می فروشند و مواردی از این قبیل. قطعا هر شهروندی که دغدغه امور شهر و جامعه را داشته باشد، از خود خواهد پرسید این کودکان چرا مدرسه نیستند؟ چرا نباید بازی کنند و چگونه به این وضعیت در آمده اند؟ در واقع منشا این پدیده که به نوعی دور شدن از استانداردهای اجتماعی است که طبق آن ها زندگی در جامعه را سامان داده ایم، چیست؟
تعدادی از کارشناسان علت را در جنگ، مهاجرت، طرد شدن از خانواده، اعتیاد والدین و … جستجو می کنند، هر کدام از این موارد می تواند درست باشد، اما ریشه ای تر از همه این ها فقر است که در حالات بحرانی خود، نشانه های زیادی از خود بروز می دهد، مانند وجود مطرودین در انواع مختلف آن مانند کارتن خواب ها، روسپی ها، معتادان متجاهر و … . کودکان کار هم نوعی از مطرودین حاصل از فقر لگام گسیخته هستند. این پدیده متناسب با رشد حاشیه نشینی در شهرهای بزرگ و متوسط، رشد داشته است. به یاد داشته باشیم حاشیه نشینی خود ترجمان فقر است و نتیجه وجود نابرابری های اقتصادی و سیاست های غلط در توسعه. توسعه ای ناقص در ایران که معمولا در خدمت منفعت عمومی نیز نبوده است.
اگر ریشه مسئله را نیز کنار بگذاریم، با توجه به واقعیت و آن چه که هست، در هر کشور و جامعه ای که حداقل استانداردهای قانون مداری وجود دارد، در صورت مشاهده وضعیتی غیر معمول و خارج از قاعده که قشری یا دسته ای از اجتماع به آن دچار شده است، تمامی توان و امکانات به کار گرفته می شود که وضعیت این دسته کنترل شده، به نحوی که روندی رو به حالت معمول بیابد، مانند پزشکی که با تجویز دارو و دستورالعمل درمانی، بیماری خاصی را کنترل و پس از مدتی بهبودی و سلامت را به بیمار باز می گرداند. البته برای درمان یک بیمار باید پزشکی باشد که آشنا به جزئیات درمان باشد. اما آیا در جامعه ما چنین پزشکی یافت می شود؟ به نظر نگارنده اگر این پزشک را به نوعی معادل اراده عمومی در جامعه بدانیم که با بنا کردن بنیاد های کارآمد همواره به صورت اساسی با معضلات جامعه خود مبارزه می کند و به تکامل خود می پردازد، چنین چیزی در جامعه ما، تقریبا وجود ندارد. تمامی نهادهای اجتماعی ما، که مهمترین آن دولت باشد خود دچار بیماری هایی است که در حل آن سالیان دراز است، قدمی رو به جلو در راستای ارتقای استانداردهای زندگی برای عموم برنداشته است.
در رویارویی با مسائلی مانند کودکان کار، اراده عمومی همواره از خلال وجدان معذب ورود کرده و نتیجه آن هم به طبع ارائه راهکارهایی جهت التیام این وجدان در حال عذاب بوده است.
این وجدان معذب هم حتی همیشه بیدار نیست، با همت فعالان اجتماعی امروز همه می دانیم که این کودکان در معرض چه مخاطراتی هستند؛ از آن ها سوء استفاده های غیرانسانی و غیراخلاقی می شود از جمله حمل مواد مخدر، خشونت جسمی و جنسی و … . در این وضعیت آن ها از هر قشری در جامعه آسیب پذیرترند و در آینده می توانند آسیب رسان تر باشند. طبیعی است که این کودکان اگر به همین منوال به حال خود واگذاشته شوند به احتمال زیاد در آینده وارد امور خلاف قانون خواهند شد و جز ویرانی برای خود و ضرر برای اجتماع حاصلی نخواهند برد. با وجود همه این واقعیات انکارناپذیر باز وجدان جمعی بیدار نمی شود و به اقدام دست نمی زند و منتظر است زمانی به واکنش بپردازد که ویدئویی در شبکه های اجتماعی دست به دست شود و در خانه گرم و نرم خود، گوشی در دست ناگهان کودکی زباله گرد را ببیند که فردی ناآگاه وی را در سطل زباله بیاندازد که به خود بیاید و روانش به هم بریزد. واکنش جمعی ما نسبت به این مشاهده از ستمی که به این کودکان می شود چه بود؟ ویدئویی که صرفا چند لحظه از زندگی پرمصیبت ده ها هزار کودک را به وجدان خفته ما نشان می داد.
عمده واکنش ها یکی آن بود که هرچه زودتر فرد کودک آزار بازداشت شود و دیگری پیدا کردن کودک و مثلا دست محبت کشیدن روی کودک بود. در واقع هر دو رویکرد بسیار جزئی نگرانه هستند و می تواند صرفا جهت رفع عذاب وجدان عمومی پس از متاثر شدن از مشاهده ویدئوی مذکور، کارآمد باشند. با بازداشت فرد کودک آزار که به تاکید مجرم است و چنین افرادی باید در مقابل قانون پاسخگو باشند، دردی از آن کودک که هر روز با چنین اعمال آزاردهنده ای و چه بسا مهلک تر روبه روست، دوا نمی شود. با یک روز لباس تمیز و نو پوشاندن و سر سفره ناهار و شام بردن هم، روزهای آینده کودک روشن نمی شود. بماند که ممکن است همین اقدام آسیب روانی نیز در پی داشته باشد، که این امر به کارشناسان روان شناسی کودک حواله می شود و در ابعاد آن اظهارنظری نمی کنم.
خبررسانی از نوع پخش ویدئو کودک آزاری اخیر و دیگر گزارش ها، باید اراده و افکار عمومی را در راستای شکل گیری یک راه حل فراگیر و مناسب و فشار بر مسئولین جهت پاسخگویی و شفافیت، بسیج کند و اقدامات صرفا برای رفع عذاب وجدان نباشد. همین که تاکنون هیچ نهاد رسمی ای، آمار واقعی کودکان کار را به طور دقیق اعلام نکرده است، خود نشان دهنده این حقیقت تلخ است که هیچ طرح و برنامه ای برای کودکان نداریم. درست است که کلی ترین و اساسی ترین راه حل نه تنها برای رفع معضل کودکان کار، بلکه برای رفع بیشتر آسیب های اجتماعی دیگر، ریشه کن کردن فقر است. اما نمی توان در لوای زمان بر بودن سیاست های ضد فقر و ادعاهای مشابه، معضل کار کودکان را فراموش کنیم و ضروری است که تاکتیک های اجتماعی و هزینه لازم بابت سامان دهی این کودکان و برگرداندن آن ها به چرخه سالم رشد و زندگی، توسط نهادهای مسئول دولتی و همچنین سمن ها در اولویت قرار بگیرند. حق هر کودک است که از سرپناه مناسب، آموزش مناسب برخوردار و امید به آینده روشن داشته باشد.
این کودکان فردا روز خواهند پرسید و ما را محکوم خواهند کرد که چرا کاری نکردید. ممکن نیست آن ها، سال های سیاه زندگی خود را فراموش کنند و تنها خودشان را مقصر بدانند. فردای بزرگ سالی، اگر با این شرایط به بزرگ سالی و جوانی برسند، در چشم ما، پی سال های از دست رفته خود می گردند و خشم تنفر آن ها در جامعه و در بین عموم نقاب از چهره بر می دارد و آیا آن وقت می توانید بدون عذاب وجدان، بدون ذره ای احساس گناه، ناهنجاری هایشان را جرم بنامید؟ و مجازاتشان کنید؟ فردا کدام یک از شما شخصی را که کودک کار با پیشینه ای تاریک بوده، می پدیزد؟ کودکی که روزهای قشنگ زندگی اش را نفهمید و ندید.
آخرین دیدگاهها