قاچاق کودکان؛ کارگری اجباری برای قاچاقچی بهازای پول سفر
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
باقر ابراهیمی؛ شهروندخبرنگار
گروگانگیری کودکان مهاجر توسط قاچاقبران و بهرهکشی از آنها در قبال پول سفر قاچاقی، اتفاق تازهای نیست؛ در روایتهای بسیاری از مهاجران و پناهجویان که غیرقانونی به ایران هجرت کردند، میتوان نمونههای مختلف و مشابهی پیدا کرد. کودکان افغانستانی که برای کمک در تامین معیشت خانواده، به دست قاچاقبران سپرده میشوند و پس از طی مسیری پرخطر با کولهباری تلخ و گاه تن و روحی زخمی، در شهرهای مختلف ایران به کارگری میپردازند تا بلکه بتوانند کمک خرج خانوادههایشان باشند. البته در همین مسیر، ممکن است که جان خود را از دست بدهند.
این گزارش، روایتهای «حمیدالله» است که وقتی ۱۶ ساله بود، به همراه چند کودک و جوان با پرداخت پول به قاچاقبر راهی ایران شد. اگرچه از خطرات مسیر جان سالم به در برد، اما قاچاقبر او را به همراه چند کودک دیگر به کار گرفت تا هزینه سفرشان را تامین کنند.
***
حمیدالله حالا هجده ساله است. خاطراتش به دو سال پیش برمیگردد؛ همان زمان که قاچاقی به ایران رفت و در نهایت پس از سه ماه کارگری، خود را برای بازگردانده شدن خودخواسته به اردوگاه «ورامین» معرفی کرد. او در روایتهایش از خاطرات دو سال پیش، بارها میگوید که دیگر حاضر نیست جانش را به خطر بیاندازد و ترجیح میدهد در افغانستان مشغول به کار باشد.
او ساکن ولایت [استان] «لوگر» افغانستان است؛ یکی از استانهای این کشور که فقر و بیکاری بالایی دارد. حمیدالله هم که خانوادهاش با مشکلات تامین معیشت دست به گریبان بودند، در پانزده سالگی، راهی ایران شد. اگرچه تشنگی، گرسنگی، راهپیماییهای طولانی، کارگری برای قاچاقبران و همه آنچه از سر گذراند، انگار که رویاهایش را هم از او گرفته است.
او و چهار کودک دیگر تحصیل را رها کردند و از طریق یکی از اقوام حمیدالله، قاچاقبری را در «کابل» پیدا کردند. قاچاقبر آنها را به ولایت «نیمروز» فرستاد و تا شب، تعدادشان به ۲۲ نفر رسید. فردای آن روز به سمت پاکستان حرکت کردند.
مسیر سفر قاچاقی به ایران معمولا از پاکستان میگذرد که مرز آن در اختیار گروه «طالبان» قرار دارد. قاچاقبر مبلغی را به اسم «صلاحی» که همان رشوه است، به طالبها میپردازند و آنها اجازه عبور از مرز میدهند. مسافران سپس در اختیار قاچاقبران دیگر که عموما پاکستانی هستند، قرار میگیرند تا از مرز ایران هم بگذرند: «دو نفر قاچاقبر افغانستانی همراه ما بودند. به سرحد پاکستان که رسیدیم یک قاچاقبر پنجابی آمد، یکی از دو قاچاقبری که از نیمروز همراهیمان کرد با ما ماند و ما را طرف مرز ایران حرکت داد. شب را در یک قریه به سر بردیم؛ خانهای که خرابه بود. بعضیها داخل موتر [خودرو] خوابیدند و بعضیها را داخل آن خانه برد.»
ساعت چهار صبح زمان حرکت بود. مسافران با یک خودرو به سمت مرز ایران برده شدند. آفتاب غروب میکرد که خودرو در یک دشت متوقف شد تا مسافران آب و غذا بخورند. به دلیل مساعد نبودن زمینه عبورشان مجبور شدند که یک شبانهروز را در همان دشت سپری کنند. هوا بهشدت سرد بود و خوراک و آبی که مسافران همراه داشتند، در حال اتمام بود. قاچاقبرها مقداری نان خشک و آب میان مسافران تقسیم کردند تا از گرسنگی و سرما تلف نشوند.
شب بعد مسافران به دو گروه تقسیم شدند و به سمت مرز ایران حرکت کردند: «ساعت دو شب بود که ما را به سمت مرز حرکت داد. نصف راه را با موتر رفتیم و بعد پیاده کرد. قاچاقبر گفت از آنجا به بعد را باید پیاده برویم. میگفت نباید بنشینیم و باید بدویم. به گفت قاچاقبر ما در میدان خطر بودیم. سیزده ساعت پیاده رفتیم. دشت بود و جنگل. قاچاقبر در میانه مسیر ما را رها کرد. گفت همین راه را ادامه دهید و سر راهتان قاچاقبر دیگری میآید. دو ساعت بدون راهنما در دشت رفتیم. قاچاقبری ایرانی و یکی هم از افغانستان منتظرمان بودند. انگار دو شب قبل که ما برسیم، پانزده مسافر بازداشت و به افغانستان برگردانده شده بودند.»
حمیدالله و چهار کودک همراهش در صندوق عقب یا زیر پای دیگر مسافران جای داده شدند: «کسی جرات حرف زدن نداشت. اگر برای آب و غذا اعتراض میکردیم با توهین و فحش جوابمان را میدادند. برخورد قاچاقبران خیلی بد بود. سیزده ساعت راه رفتیم و همه از نفس و پا افتاده بودیم. آب نبود. ما باید به همدیگر کمک میکردیم. نان هم نبود. به سختی راه میرفتیم.»
این سفر ۱۹ روز طول کشید. قاچاقبران مسافران را به «تهران» رساندند. آنهایی که پول به همراه داشتند، هزینه سفر را پرداختند و آزاد شدند تا به دنبال سرنوشتشان بروند. هزینه برخی دیگر را اقوام آنها میپرداخت و سپس رها میشدند. اما در همین کاروان، تعدادی از مسافران و کودکان نه پول داشتند و نه آشنایی در ایران که آنها را از اختیار قاچاقبران خارج سازند.
قاچاقبران در قبال هزینه سفر، کودکان را به کار میگرفتند. حمیدالله هم به کار گرفته شد: «من را سرِ زمین بردند تا با کردها برای قاچاقبران کار کنم. سه روز بادمجان کاشتیم. کارهای ساختمانی هم داشتند. قاچاقبر میگفت ما که خُرد [کودک] هستیم راه دور نرویم و برای همین ما را سر کار با کردها برد. پسر خالهام در تهران مشغول کارهای ساختمانی بود و او توانست با پرداخت هزینه سفر به قاچاقبران، آزادم کند اما سه کودک دیگر که با من بودند، پول و آشنا نداشتند و پنج ماه برای قاچاقبران کار کردند و سپس آزاد شدند.»
حمیدالله همراه پسرخالهاش به انجام کارهای ساختمانی مشغول شد؛ اما پس از سه ماه کارگری، حتی یک تومان هم دریافت نکرد: «سه ماه کارگری کردم اما یک هزار تومانی هم به من ندادند. پسرخالهام با پدرم در ارتباط بود و پدرم گفته بود که پول قاچاقبر را بپردازد. سه ماه برای بازپرداخت آن پول، بدون مزد کارگری کردم. پدرم هم تصمیم گرفت دوباره به افغانستان برگردم. آن زمان ارزش تومان هم سقوط کرده بود و برای همین کارگری در ایران با افغانستان تفاوتی نداشت.»
اما حمیدالله نه پاسپورت داشت و نه کارت اقامت: «همیشه با ترس سر کار میرفتم که مبادا پلیس من را بگیرد. هر وقت بازار میرفتم نگران بود که ممکن است بازداشت و بعد به افغانستان برگردانده شوم. خب بدون پول چطور باید برمیگشتم؟ مجبور شدم به اردوگاه ورامین بروم و خودم را تحویل دهم. بعد از دو روز من را به اردوگاه “سنگ سفید” بردند و سه روز هم آنجا بودم تا بالاخره به افغانستان برگردانده شدم.»
حالا حمیدالله در افغانستان مشغول به کار است و حاضر نیست دوباره به ایران برود. او در پایان روایتهایش تاکید کرد که با همه مشکلاتی که در راه مواجه شد، ترجیح میدهد در کشور خودش کارگری کند تا دوباره آنهمه خطر و رفتار غیرانسانی را متحمل شود.
آخرین دیدگاهها