بدبختی پویا 17 ساله از روزی شروع شد که به آن مهمانی رفت

۲۹ فروردین ۱۴۰۰

رکنا: پویا 17 ساله بود که در باتلاق خطرناکی گرفتار شد و زندگی و آینده اش را از دست داد .

من پویا دانش آموزی 17 ساله هستم که گرفتار باتلاق اعتیاد شده ام و هم اکنون یک معتاد حرفه ای هستم .

صبح یک روز بهاری توسط ماموران پلیس به جرم سرقت طیور دستگیر شدم که در دایره تجسس کلانتری پرده از علت سرقت برداشتم و لب به سخن باز کردم.
به گزارش رکنا، هشت ساله بودم که به همراه دوستانم به قهوه خانه می رفتیم و سفارش قلیان می دادیم ، فکر می کردیم دیگر ما هم بزرگ شده ایم.
داستان تلخ زندگی پسر 17 ساله در باتلاق اعتیاد

این کار را آنقدر تکرار کردیم تا خسته شدیم، کم کم با دوستانم برای قلیان کشیدن به پارک و جاهای خلوت می رفتیم و دنبال هیجان بیشتر می گشتیم.
یادم هست اولین بار دوستانم پیشنهاد سیگار را به من دادند و من هم سیگاری شدم . اول با سیگار تفریح می کردم ولی بعد از مدتی دیگر آن یک تفریح نبود بلکه یک کمبود و کاستی شد، کنار سایر نداشته هایم لذا من هم به صورت روزانه پس از تعطیلی مدرسه برای کشیدن سیگار به جاهای خلوت می رفتم.
خودم هم باور نمی کردم چقدر آدم بدی شده ام چرا که سیگار کشیدن دیگر برای من زشتی نداشت و آهسته آهسته به تجربه کارهای ناپسند دیگر ترقیب می شدم تا اینکه در سن 11 سالگی به منزل دوست پدرم جهت مهمانی رفتیم و من از حس کنجکاوی کودکانه و بازی گوشی به اطاق ها سرک می کشیدم تا اینکه وارد اتاقی شدم و دیدم دوست پدرم در حال مصرف مواد مخدر است.
آری این کنجکاوی هم برایم گران تمام شد چرا که در این مواجه با دوست پدرم او مرا با مواد مخدر آشناتر کرد و من به این مهمانی و مصرف مواد دعوت شدم .
او گفت بیا ببین چقدر خوب است باید مصرف کنی تا بفهمی و من هم که طریقه مصرف مواد مخدر را از پدر و دایی هایم دیده بودم شروع به کشیدن کردم و دوباره کار نکرده ای را تجربه کردم .
گذشت و گذشت،حالا من برای رفتن به خانه دوست پدرم لحظه شماری می کردم. هر زمانی به منزلش می رفتم مواد می کشیدیم و بعد از مدتی خودم را هم سفره و هم پیاله او دیدم.
حالا باید برای مهمانی هایمان فکر مواد می بودم به همین خاطرمواد مخدرم را از وسایل پدر و دایی هایم بر می داشتم و روزگار می گذراندم.
من پویا 17 ساله دیگر یک معتاد حرفه ای بودم تا اینکه از سال گذشته با دوستان جدیدی آشنا شدم، آنها همگی به مواد مخدر از نوع صنعتی اعتیاد داشتند و من هم در نشست هایی که با آنها داشتیم اعتیاد به مواد مخدر از نوع هروئین را تجربه کردم.
وقتی مهمان خانه دوستم شد زندگی ام را باختم

پدر و دایی هایم مدتی هست که پاک شده اند ولی من هر روز در این باتلاق بیشتر فرو می روم، من هنوز هم محصلم، اوایل برای تهیه مواد سراغ وسائل پدر و دای ها می رفتم،مدتی برای خرید مواد مخدر از پول توجیبی مدرسه خرج می کردم و یا اینکه بعد از مدرسه سرکار می رفتم ولی در اثر گذشت زمان چنان محو مواد مخدر شدم که با همان دوستان معتاد شروع به سرقت کرده و پس از مدتی تنها به سرقت می رفتم و خرجمان را در می آوردم و …
آری، یادم رفته بود، من هنوز محصلم و ساعت نه صبح امتحان دارم اما بجای اینکه سر جلسه امتحان باشم به جرم سرقت دستگیر شده روی صندلی بازجویی در حال نوشتن تعداد سرقتهایم هستم.
حالا که خوب نگاه می کنم دیگر پویا 17 ساله، یا نوجوان شاد و پر انرژی ، یا محصل خوب و یا کمتر از آن، یک آدم کاملا معمولی هم نیستم بلکه من یک فرد معتادم که روز به روز در این باتلاق بیشتر فرو می روم.