در سال ۱۳۸۷، جامعه جهانی بهایی اسامی ۲۲۱ شهروند بهایی را که در طی سه دهه به خاطر اعتقادات خود در ایران کشته یا اعدام شده بودند، اعلام کرد. کوچکترین فرد، «پیمان سبحانی عزآبادی»، نوجوان بهایی اهل سراوان بلوچستان بود که فقط ۱۵ بهار از عمرش گذشته بود. «ایرانوایر» برای نخستین بار، داستان زندگی و قتل این نوجوان بهایی را منتشر میکند.
آغاز زندگی خانواده پدری پیمان در سیستان و بلوچستان
خانواده پدری پیمان سبحانی از بهاییان یزد بودند. پدر پیمان، «روحالامین سبحانی عزآبادی» نام داشت. روحالامین سیزده ساله بود که همراه خانوادهاش به شهر زاهدان نقل مکان کردند. روحالامین سبحانی در سن جوانی، تنهایی به شهر سوران مهاجرت کرد. سوران شهرستان کوچکی در استان سیستان و بلوچستان است. در آن زمان، این شهر از حداقل امکانات اولیه زندگی مانند برق، آب آشامیدنی تصفیه شده و امکانات بهداشتی محروم بود.
سبحانی در سوران یک مغازه کوچک پارچهفروشی باز کرد. پارچهفروشی سبحانی، اولین و تنها مغازه پارچهفروشی در سوران بود؛ به همین خاطر خیلی زود معروف شد و مشتریهای زیادی پیدا کرد.
تولد پیمان در سوران
روحالامین سبحانی در دوران اقامتش در سوران با «طاهره بیآزار» از بهاییان یزد ازدواج کرد. پس از چندی، همسرش هم برای زندگی به سوران آمد. پیمان در ۲۲اسفند۱۳۴۹ در این شهر به دنیا آمد. او چهارمین فرزند روحالامین و طاهره بود.
آزار و اذیت خانواده سبحانی در سوران
در سوران فقط ۹ نفر بهایی زندگی میکردند؛ ولی با توجه به جمعیت کم شهر همگی شناخته شده بودند. زندگی خانواده سبحانی در ابتدا آرام بود؛ اما کمکم شهرت روحالامین به عنوان کاسب بهایی موجب تحریک تنی چند از مسلمانان متعصب شهر شد. آنها سعی کردند، با تهدید و آزار خانواده سبحانی، آنان را مجبور به ترک سوران کنند.
بارها محل کسب روحالامین توسط اشخاصی ناشناس مورد دستبرد قرار گرفت؛ بدون اینکه سارقان شناسایی و پیدا شوند. تا آنکه در یک نیمه شب، فردی مسلح به درب خانه سبحانی آمد و آنها را تهدید به قتل کرد. این واقعه موجب شد تا روحالامین، دیگر ماندن در سوران را به صلاح خود و خانوادهاش نداند. او با آنکه کسب و کارش در حال رونق گرفتن بود، تصمیم گرفت شهر را ترک کند و در طی چند روز با همسر و فرزندان کوچکش از جمله پیمان به سراوان نقل مکان کنند.
زندگی در سراوان
مردم سراوان نسبت به سوران از شرایط زندگی بهتری برخوردار بودند؛ ولی همچنان از ابتداییترین امکانات زندگی مانند آب قابل شرب و خدمات بهداشتی و درمانی محروم بودند. در چنین شرایطی، پدر و مادر پیمان، زندگی نویی را در این شهر آغاز کردند. روحالامین یک مغازه خرازی به راه انداخت و محصولات پلاستیکی و پشم قالی را برای فروش عرضه کرد.
تشدید آزار و اذیت خانواده سبحانی پس از انقلاب اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آزار و اذیت بهاییان در سراسر ایران آغاز شد که دامنه این فشارها به سراوان هم رسید. پیش از انقلاب گهگاه خانواده سبحانی با آزار و اذیتهایی از طرف تعداد از اهالی متعصب محل مواجه میشدند که با شکایت به پلیس رفع و رجوع میشد؛ ولی بعد از انقلاب، به طور محسوسی آزار و تهدید بهاییان سراوان افزایش یافت. تندروهای مذهبی با حمایت و همراهی نیروهای امنیتی و انتظامی شهر بدون مواجهه با هر گونه برخوردی به آزار و اذیت بهاییان به خصوص خانواده سبحانی میپرداختند.
بارها، پدر و مادر پیمان احضار و بازداشت شدند. یک بار در حالی که بر روی برادر کوچک پیمان آب جوش ریخته شد و کمرش سوخت، مادر را بازداشت کردند و اجازه ندادند، کنار نوزادش بماند. بار دیگر، روحالامین سبحانی را پس از بازداشت به زاهدان منتقل کردند و چند هفته در زندان زاهدان نگه داشتند.
واقعه قتل پیمان سبحانی
پس از چندین سال اقامت در سراوان، روحالامین سبحانی به کاسبی منصف و ارزانفروش مشهور شد و مشتریان زیادی از سراوان و اطرافش پیدا کرد. ۲۹فروردین۱۳۶۵، فردی مقادیر پشم قالی به او سفارش میدهد و با هم قرار میگذارند که سبحانی اجناس خریداری شده را تا بعد از ظهر به آدرس خریدار برساند.
آن روز، وقتی سبحانی در حال بارکردن اجناس بر ماشین بود، پیمان از مدرسه برمیگردد. او وقتی پدر را در حال کار کردن میبیند، از پدرش میخواهد تا به او کمک کند و با هم به محل تحویل جنس بروند. پدر و پسر با اتومبیل تویوتای آبی رنگ راه میافتند. وقتی به محل تحویل جنس میرسند، به محض توقف، دو مرد مسلح جلوی آنان را میگیرند و سوار ماشین میشوند. چشم و دست سبحانی و پیمان را میبندند و با گرفتن سوییچ ماشین حرکت میکنند. در حین حرکت، پدر از آنها میپرسد که ما را به کجا میبرید.
مهاجمان میگویند که شما را به پاکستان پیش پسر بزرگتان، «پرویز سبحانی» میبریم. پیمان هم به پدرش میگوید: «نگران نباش! داریم پیش پرویز میرویم.» قابل ذکر است که در اوایل دهه ۶۰، همه شهروندان بهایی ممنوع از خروج بودند و از دریافت پاسپورت نیز محروم بودند. این محرومیت شامل جوانان بهایی هم میشد که دوران خدمت سربازی را در جبهه جنگ گذرانده بودند. همچنین کارت شرکت در جلسه امتحان کنکور سراسری برای جوانان بهایی نمیآمد و بهاییان از تحصیلات دانشگاهی محروم بودند. در این وضعیت، بسیاری از جوانان بهایی که علاقه داشتند تحصیلات خود را ادامه دهند، مجبور بودند از راه قاچاق به پاکستان بروند و پس از چند سال، از طریق کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل به کشورهای دیگر منتقل شوند. به همین دلیل در آن سال پسر بزرگ خانواده سبحانی در پاکستان ساکن بود.
بعد از چند ساعت، ماشین در جایی میایستد. ضاربان آن دو را پیاده و چشمهایشان را باز میکنند، در آن زمان، پدر متوجه میشود که در بیابانی ناآشنا کنار کوهی ایستادند. یکی از آن دو مرد به روحالامین میگوید: «سوالی دارم ولی بعید میدانم پاسخ دهید.»
روحالامین قبل از پرسش او میگوید: «اشتباه ما را گرفتهاید. بهایی هستیم و چند سال است به سراوان مهاجرت کردهایم. ما به کسی آزار و اذیتی نرسوندیم.»
مرد میگوید: «پاسخ سوال ما را دادی! ما ماموریم تا شما را پس از اعتراف به بهایی بودن به قتل برسانیم.»
روحالامین از آنان درخواست میکند که پسرش را برگردانند و فقط او را بکشند. مامور میگوید: «چون همراه شما آمده، ما را دیده، نمیتوانیم آزادش کنیم.»
مرد در ادامه میگوید که ما به سه روش اجازه داریم شما را بکشیم. خودتان انتخاب کنید یکی سرت را زیر چرخ همین ماشین بگذاریم. راه دوم با چاقو سرت را ببریم و آخرین راه، ازکوه پرتت کنیم. روحالامین از آنان میخواهد با اسلحهشان او را بکشند؛ ولی مردان نمیپذیرند و سبحانی قبول میکند از کوه پرت شود. ماموران دست و پای پدر را محکم میبندند. پیمان از آنها میخواهد حداقل ساعت پدرش را از دستش در بیاورند تا دستانش اذیت نشود. ماموران پدر را از کوه به پایین پرت میکنند.
روحالامین سبحانی در خاطراتش نقل کرده است، در آن لحظه فراموش کردم از پیمان، پسرم خداحافظی کنم.
پیدا کردن جسد پیمان و بدن پدرش
غروب آن روز، مادر پیمان که بابت تاخیر بازگشتن همسر و فرزندش نگران شده به پلیس مراجعه میکند. همه بهاییان شروع به گشتن کوهها و مسیرهای رفت و آمد میکنند. پس از ۱۸ ساعت، راننده کامیونی که برای شکار رفته بود، در کوههای اطراف سراوان بدن بیجان روحالامین سبحانی را در درهای پیدا میکند. او بلافاصله سبحانی را میشناسد که کاسبی شناخته شده در سراوان بود. سبحانی از مرد تقاضای آب میکند؛ پس از نوشیدن کمی آب دوباره بیهوش میشود. روحالامین سبحانی را ابتدا به نزدیکترین بیمارستان منتقل میکنند و پس از مدتی به علت شدت جراحات وارده به تهران منتقل میکنند. او پس از دو ماه، از بیمارستان ترخیص میشود.
پس از چند روز، جسد پیمان در طرف دیگری از کوهی که پدرش را پرت کرده بودند، با دستان، پاها و چشمان بسته پیدا میشود. آن طرف کوه محل گذر حیوانات درنده بود و پیکر پیمان به شدت متلاشی شده بود. شدت جراحات طوری بود که به مادر باردارش اجازه ندادند تا برای آخرین بار پیکر فرزندش را به آغوش بکشد؛ حتی فردی که پیمان را شستوشو و کفن کرد، تا چندین ماه از شدت ناراحتی دچار بیماری روحی شد.
«پیمان سبحانی عز آبادی»، نوجوان بهایی که به خاطر اعتقاداتش به قتل رسید، در هنگام کشته شدن فقط ۱۵ سال از عمرش گذشته بود. او را به مراسم آیین بهایی تشییع و به خاک سپردند. در زمان درگذشت پیمان سبحانی، هیچ محلی برای دفن بهاییان در سراوان وجود نداشت. با تلاش مادر پیمان، زمینی برای دفن اموات بهاییان داده شد. پیمان سبحانی نخستین بهایی دفن شده در قبرستان بهاییان سراوان معروف به «گلستان جاوید» است.
به طور دقیق مشخص نیست، پیمان سبحانی چه روزی جانش را از دست داده است؛ به همین خاطر، تاریخ جان باختن او را ۸اردیبهشت۱۳۶۵ مقارن با روز پیداکردن جسد او میدانند.
پیگیری قتل پیمان سبحانی
با آنکه روحالامین سبحانی قاتلان فرزندش را دیده بود؛ ولی هیچ زمان نیروی انتظامی ردّی از آمران یا قاتلان جنایت پیدا نکرد. در طی سالها، سبحانی به طور مرتب به دادگاه و نیروی انتظامی احضار میشد تا در مورد قاتلان صحبت کند. آنان از او میخواستند چون قاتلان پیدا نشدهاند، پرونده را مختومه اعلام کنند. سرانجام پس از ۱۵ سال پیگیریهای بیسرانجام، روحالامین سبحانی که دیگر امیدش از دستگاه عدالت قطع شده بود، رضایت داد تا پرونده فرزندش بسته شود.
مطلب فوق بر اساس گفتههای «پیمانه سبحانی»، خواهر پیمان از خاطرات پدرش تهیه شده است.
آخرین دیدگاهها