ماهنامه خط صلح – میانگین معدل دانشآموزان در سال تحصیلی ۱۴۰۰ حدود ده تا یازدهونیم اعلام شده؛ نمرهای که حداقل در یک دههی گذشته بیسابقه بوده و نشان از افت تحصیلی شدید دانشآموزان و پایینآمدن سطح سواد آنهاست. از طرفی در همین سال تحصیلی طبق آمارهای غیررسمی بین سه تا پنجمیلیون نفر از تحصیل بازماندند. همهی این اخبار زنگ خطری برای وضعیت آموزشی کشور است. از همین رو سراغ محمدرضا نیکنژاد، کارشناس حوزهی آموزش و پرورش رفتیم تا دلایل افت تحصیلی و بازماندن از تحصیل دانشآموزان ایرانی را جویا شویم.
بنا به گفتهی علیرضا منادی، رئیس کمیسیون آموزش مجلس میانگین معدل دانشآموزان در سال تحصیلی ۱۴۰۰ یازدهونیم اعلام شده و معلمان مسئول این افت دانسته شدهاند؛(۱) البته میانگین معدل کشوری در پنج سال اخیر هیچوقت بالاتر از چهارده نبوده، اما امسال نسبت به سالهای گذشته افت شدیدی داشته. فکر میکنید چه عواملی در کاهش میانگین معدل کشوری دانشآموزان دخیل بوده؟
تحلیل مسائل مربوط به انسان تکبعدی نیست. موضوع آموزش هم چون مربوط به انسان است، از این قاعده مستثنی نیست. آموزش در ایران روندی را در دو-سه دههی اخیر طی کرده که ریشههای تاریخی دارد. بنیانهای آموزش در ایران بر پایهی یک آموزش کمی نهادینه شده. ارزیابیها در آموزش همگی بر نمره و معدل و آزمونهایی بوده که نمیتوانستهاند کیفیت آموزش را بسنجد و به دنبال کیفیتسنجی هم نبودهاند. همواره از همان بنیانهایی که حدود صد سال پیش گذاشته شده، استفاده میشود و در جهان هم به همین شکل بوده و است.
بنابراین آموزش بیشتر روی ارزیابیهای کمی و عدد سنجیده میشود. ارزیابیهای کیفی بسیار دشوار، پیچیده و زمانبر است که در کشورهای پیشرفته اعمال میشود. زمانی که عوامل متفاوت اجتماعی و فرهنگی به ارزیابی وارد میشود، آموزش را هم تحتتأثیر قرار میدهد. زمانی آموزش گذرگاهی بود برای گذار بینطبقاتی. خانوادهها برای فرزندانشان هزینه میکردند و دولت هم به عنوان نهادی وظیفهمند با فراهمکردن آموزش رایگان این فضا را برای خانوادههای متوسط و زیرمتوسط مهیا میکرد.
یکی از عوامل افت معدل مسدودشدن این مسیر گذار است. کسانی میتوانند در این روند پیشرفت کنند و به مدارج بالا و کامیابیهای آموزشی برسند که برای آموزش هزینه میکنند. این افراد از خانوادههای محدودیاند که عموماً به لحاظ اقتصادی دو-سه دهک بالای جامعهاند و برای فرزندانشان هزینه میکنند و در این ارزیابیهای کمی موفقیتی به دست میآورند و در نهایت هم میتوانند به دانشگاه راه پیدا کنند، اما مابقی دهکهای اقتصادی پایین نه میتوانند هزینه کنند و نه آن مسیر برایشان باز است؛ مثلاً در این زمینه نمیتوان بیکاری را نادیده گرفت؛ اینکه دانشآموزان انگیزهی چندانی ندارند که از راه آموزش این گذار را طی کنند. زمانی تعداد افراد تحصیلکرده در یک خانواده اندک بود و آن افراد میتوانستند به شغلهای دولتی یا اینچنینی راه پیدا کنند، زندگیشان تأمین شود و به لحاظ اقتصادی و اجتماعی یک جایگاه قابلپذیرش به دست آورند، اما امروز در هر خانوادهای چند تحصیلکرده وجود دارند که عموماً یا بیکارند یا شغلشان ارتباطی با تحصیلاتشان ندارد.
دانشآموز این مسائل را میبیند و انگیزهاش برای مطالعه و درسخواندن کم میشود. این افراد چون انگیزهی درونی ندارند و عموماً با فشار خانواده ادامهی تحصیل میدهند، پس درس نمیخوانند. نکتهی دیگر این است که مدارس از دورهی دبستان این افت آموزشی را پنهان میکند؛ حتی با ارزیابیهای کمی این نارسایی پنهان میشود تا سال دوازدهم تحصیلی که آزمون نهایی وجود دارد. تنها ارزیابی و آموزن دقیقی که در دورهی آموزشی ایران وجود دارد، همین یک آزمون است که بعد از دوازده سال با عنوان آزمون نهایی برگزار میشود؛ یعنی سال دوازدهم است که نمرههای واقعی دانشآموزان نشان داده میشود.
همچنین معلمها در مدارس به صورت رسمی و غیررسمی در فشارند؛ این فشار فقط از طرف مدیر مدارس نیست. این یک فشار آموزشی است که شاید خیلی هم آشکار نباشد. معلم باید درصد قبولیاش را بالا ببرد و اگر نمرههای کلاسش بالا نباشد، سال بعد ممکن است در آن مدرسه جایی نداشته باشد. آزمونهایی که به این شکل گرفته میشود، نارساییهای آموزشی را تا سال دوازدهم پنهان نگه میدارد و آنجاست که نمرهی واقعی پس از دوازده سال مشخص میشود و معدلها به این شکل افت خود را نشان میدهد.
ارزیابی کمی یک ارزیابی است که بنیانش در آموزشهای امروز محکم نیست، اما همچنان آموزش و پرورش درگیرش است؛ اما افت آموزش حتی اگر کمی در نظر گرفته شود، تکبعدی نیست. در حال حاضر مسائل اقتصادی، شغل و فشارهای اجتماعی و فرهنگی نیز در این افت آموزشی دخیل است؛ البته مسائل آموزشی هم تأثیرگذار است، اما این موضوع تنها به عهدهی معلمان نیست. معلمها در آن چارچوبی که ازشان خواسته شده، کارشان را انجام میدهند. باید توجه کرد که معلم یکی از محورهای آموزش است.
آموزش در کشور ما به یک روند طبقاتی تبدیل شده است. همین چندی پیش اعلام شد چندهزار معدل بیست در سراسر کشور وجود دارد. زمانی که میخواستند بنا بر معدل ورودی کنکور را در نظر بگیرند، یکی از مسئولان اعلام کرد چندینهزار معدل بیست در آزمونهای نهایی وجود دارد و نمیشود با توجه به تعداد زیاد آنها پذیرش دانشگاه را بر حسب معدل انجام داد.
در حال حاضر روند امتحان نهایی را به شکلی درآوردهاند که حتی اگر معدل دانشآموز زیر ده هم باشد، قبول میشود؛ یعنی یک دانشآموز ممکن است یک درس زیر هفت داشته باشد و دو تا درس بالای هفت و مابقی نمراتش هم بالای ده باشد؛ معدلش زیر ده خواهد بود، اما قبول میشود. شاخصههایی که قبلاً وجود داشته، نمیتواند پاسخگوی عبور دانشآموز از مرز دیپلم باشد. بنابراین این شاخصهها را نازلتر کردند تا بتوانند خروجیهای آموزش و پرورش را بیشتر کنند که این مسائل در کیفیت آموزش در سطوح بالا نیز تأثیر میگذارد.
آموزش رایگان و همگانی در ایران وجود ندارد
با توجه به وضعیت پولیشدن آموزش آیا میتوان گفت آموزش رایگان و همگانی در حال ازبینرفتن است و فقط کسانی میتوانند درس بخوانند که بتوانند هزینههای آموزشی را پرداخت کنند؟
از دورهی مشروطه تاکنون مسئلهی آموزش رایگان و همگانی جزو اهداف کسانی بوده که دغدغهی آموزش داشتند. در اوایل انقلاب بهمن ۵۷ هم این خواست وجود داشت و انقلابیون به آموزش طبقاتی که در زمان پهلوی بود، انتقاد میکردند؛ البته این به آن معنی نیست که در آن زمان آموزش همگانی وضع خوبی نداشت. اگر بخواهیم به طور نسبی نگاه کنیم، آن زمان آموزش همگانیتر بود، اما در انقلاب اصل ۳۰ قانون اساسی به عنوان یک اصل پیشرفته وجود داشت و امروز بعضیها میخواهند تغییرش دهند. کسانی که به دنبال پولیسازی بیشترند، میگویند این اصل برای آن دوران است و باید تغییر کند. گرچه به دلیل مقاومتهای اجتماعی هنوز راه به جایی نبردهاند؛ حتی میتوان گفت مقاومتی در سطوح میانی و بالای جمهوری اسلامی وجود دارد که همچنان از این اصل دفاع میکنند. آموزش همگانی از اهداف انقلابیون اولیه بود، اما به تدریج در زمان دولت هاشمی رفسنجانی و سرکارآمدن تکنوکراتهایی که عموماً هم تحصیلات خارج از کشور داشتند و به دنبال خصوصیکردن کل حاکمیت و جامعه بودند، این اهداف فراموش شد و آموزش و پرورش را هم در موضوع خصوصیسازی گنجاندند.
در کشورهایی که اقتصادی لیبرالی دارند، خصوصیسازی آموزش آخرین سنگری است که خصوصی میشود و هنوز هم در این مورد بسیار درگیرند؛ از جمله در آمریکا؛ اما در ایران اولین جایی که برای خصوصیسازی به سراغش رفتند، آموزش و پرورش بود. این دسته از افراد نتوانستند اصل ۳۰ را به دلیل مقاومتها در درون و بیرون حاکمیت تغییر دهند، اما به نوعی دورش زدند. امروز هم توجیه میکنند که بعضیها دوست دارند فرزندانشان بیشتر درس بخوانند. یکی از معاونان آموزش و پرورش موضوع خصوصیسازی آموزش را با موضوع بنزین سهمیهای مقایسه کرده و گفته است کسانی که پول دارند، میتوانند بنزین بیشتری بزنند، پس در آموزش هم همین است. مقایسهی آموزش با بنزین سهمیهای چندشآور و بسیار گستاخانه است؛ اما به هر حال اصل ۳۰ را دور زدند و بنده به عنوان یک معلم میتوانم ادعا کنم آموزش و پرورش رایگان در ایران وجود ندارد؛ زیرا آموزش و پرورش سرانهی دانشآموزی را حتی به مدارس روستایی نمیدهد.
امروز بیش از یک دهه است که سرانهی* دانشآموزی به بسیاری از مدارس اصلاً تعلق نمیگیرد و به این شکل مدیران مدارس را رها کردند تا هرجوری که میتوانند، پول بگیرند و بدون این پول که از خانوادهها گرفته میشود، امکان ادارهی مدارس وجود ندارد. من خبر دارم این پول از ده تا پانزدههزار تومان در مدارس روستایی از خانوادهها گرفته میشود و تا حدود صدمیلیون تومان در مدارس دولتی که در کلانشهرهایی مانند تهران وجود دارند؛ یعنی دست مسئولان مدارس را باز گذاشتند تا هرطور که میخواهند، مدارس را اداره کنند. با توجه به این موضوع میتوان گفت آموزش رایگان در ایران وجود ندارد. آموزش و پرورش امروز فقط حقوق معلمها را میدهد که میبینیم همان حقوق را هم نمیدهد. معلمها همیشه معترضند و همین سال گذشته بیش از چهارده تجمع در خیابان توسط معلمها انجام شد که افزایش حقوق و جایگاه معیشتی و منزلتی درست میخواستند. دولت از این وظایفش شانه خالی میکند و آموزش را طبقاتی کرده است. برخی میگفتند در زمان پهلوی درس انوشیروان عادل به دانشآموزان میدادند که فرزند کفاش باید کفاش شود و فرزند فرمانده، فرمانده و میبینیم که امروز این اتفاق رخ داده است.
سال گذشته دولت آمار شرمآوری را منتشر کرد که سههزار رتبهی اول کنکور سراسری از سه دهک بالای اقتصادی بودند و امسال هم آمار دادند که از چهل نفر اول کنکور سیونه نفرشان از مدارس غیردولتی عادی بودند و فقط یک نفر از مدرسهی دولتی عادی توانسته رتبهی عالی کنکور را کسب کند. ممکن است کسی مدعی شود که مدرسهی سمپاد یا تیزهوشان دولتی است، اما هیچکدام از این مدارس بدون پول دانشآموزی را راه نمیدهند. ما دانشآموز استعداد درخشانی نداریم که بتواند در این مدارس بدون پول درس بخواند. بسیاری از کسانی هم که در این مدارس درس میخوانند، حقیقتاً به شکل ذاتی در یک سطح جامع باهوش نیستند. این افراد کسانیاند که خانوادههایشان در مسیر آموزش برایشان هزینه و به نوعی دوپینگ کردند و مسابقه را از چند متر جلوتر از دانشآموزان عادی مدارس دولتی شروع کردند و طبیعتاً زودتر هم به خط پایان میرسند و موفق میشوند. آموزش در ایران به شدت طبقاتی شده است. آمار و ارقام و تجربههای فردی معلمها این موضوع را تصدیق میکند.
از نمرهفروشی تا فشار به معلمها برای بالابردن معدل
باتوجه به گفتههای شما دربارهی موضوع ارزیابی کمی و تغییراتی که در ساختار آموزشی در چند سال اخیر رخ داده است، شاهد بودیم که دبستان به یک دورهی ششساله تغییر کرد و نمره از این دوره حذف شد؛ بنابراین معدل یازدهونیم فقط میانگین دورهی متوسطه حساب میشود. آیا این تغییرات تأثیری بر کیفیت آموزشی حداقل در دورهی دبستان گذاشته است و چه اثری بر دورهی متوسطه دارد؟
در ایران یک روند پنهانسازی افت وجود دارد. باید توجه داشت حذف نمره در دورهی دبستان یک تجربهی جهانی است و آموزش و پرورش ایران هم از آن تجربهی جهانی استفاده کرد که من هم از آن دفاع میکنم. در نه سال اول که تقریباً آموزش عمومی است، دانشآموزان فارغ از اینکه چه نمرهای دارند و قبولی چطور است، باید از این دوره رد شوند، اما این ردشدن به این معنی نیست که با هر کیفیتی که شد، این دوره را بگذرانند. دانشآموزان باید مورد ارزیابیهای توصیفی قرار بگیرند که به ارزیابیهای کیفی نزدیک میشود. معلم باید دانشآموزان را در این مورد ارزیابی کند.
اما در ایران معلمان و مدارس و حتی مدیر از مناطق آموزشی و بعد از آن از طرف نهادهای بالاتر مثل وزارت آموزش و پرورش تحت فشارند. یک فشار سلسلهمراتبی برای درصد قبولی و میانگین معدل وجود دارد. وقتی درصد قبولی و معدل برای کار یک معلم، مدیر، مدرسه و منطقه ملاک قرار میگیرد، تقلبهای گسترده ایجاد میشود. این موضوع حتی در جایی مانند آمریکا وقتی دولتهای لیبرال و دموکرات بر سرکارند، وجود دارد و در مواردی برای تقلب به دادگاه کشیده میشوند. هرجا ارزیابی آموزش روی عدد و رقم انجام شد و مدارس از این نظر با هم مقایسه شدند، یک ارزیابی غیرحقیقی و نادرست به وجود میآید؛ مثلاً معلم یک نمرهی هشت یا نه را ده میکند، -جدا از بعد اخلاقی و انسانیاش- برای اینکه نسبت به کلاس کناری معدل بالاتری داشته باشد یا مدرسه همینطور به علت رقابت با یک مدرسهی دیگر نمرات را بالا میبرد. این رقابت کاملاً ناسالم است و یک روند واقعی ارزیابی وجود ندارد.
چند سال پیش میخواستم در یک مدرسهی خوب و سطح بالای نمونهدولتی مشغول به کار شوم. با من قرارداد بستند که معدل یکی از پایهها باید مثلاً از نوزدهوبیستصدم به نوزدهوسی برسد؛ یعنی اگر یک نفر از آن سیوشش دانشآموز به هر دلیلی درس نمیخواند، معدل کل کلاس افت میکرد و من دیگر نمیتوانستم برای سال بعد در آن مدرسه کار کنم؛ پس من راهی نداشتم جز اینکه به دانشآموزانی که درس نمیخواندند، نمره بدهم.
امروز در دورهی دبستان نمره وجود ندارد و ارزیابی توصیفی است. دانشآموزان از دورهی دبستان با همهی آن ویژگیهای آموزشی وارد دورهی متوسطهی اول و چرخهی ناسالم رقابت میشوند. این چرخهی رقابت و این تغییر فضای آموزشی برای دانشآموزان کیفیت ارزیابی را پایین میآورد؛ مثلاً دانشآموزی که درس علومش در دروهی متوسطهی اول بیست بوده، فیزیک را در دورهی متوسطهی دوم پنج میگیرد و این برای این است که در آن دوره نمرهی واقعی نگرفته است.
چند سال پیش یکی از معاونان وزیر آموزش و پرورش طبق عددی که برای معدل میانگین اعلام کرد، مشخص کرد که معدل مدارس غیرانتفاعی نسبت به دیگر مدارس بسیار پایین است. مدارس غیردولتی و غیرانتفاعی با آزمون ورودی دانشآموزان متوسط و زیر متوسط را رد میکنند و دانشآموزانی را که از نظر اقتصادی، اجتماعی و درسی قویاند، پذیرش میکنند و طبیعتاً باید زمان معدلگیری هم نتیجهی بهتری داشته باشند یا دانشآموزانشان راحتتر در کنکور قبول شوند، اما با این حال به علت موضوع نمرهفروشی در مدارس غیرانتفاعی باز هم معدل نهاییشان کم است. این مدارس هم از این آسیب در امان نماندند و باید گفت بخش مهمی از این افت معدل که توسط رئیس کمیسیون آموزش اعلام شده، مربوط به این مدارس است.
تبلیغ ایدئولوژی حاکمیت در مدارس منجر به افت آموزشی شده است
آموزش ایدئولوژیک در مدارس که توسط حاکمیت به شدت پیگیری میشود، چه تأثیری بر انگیزهی دانشآموزان برای درسخواندن میگذارد و چه آسیبهایی به آموزش زده است؟
من به عنوان یک دبیر فیزیک که سی سال از نزدیک با دانشآموزان بودهام، میتوانم ادعا کنم نسبت به این نوع آموزشها سطحی از تنفر وجود دارد. تقریباً گریزانندهترین درسها در دروهی متوسطه درسهای دینی و عربی است؛ به ویژه عربی. این ایدئولوژی که حکومت به دنبالش است، به دلایل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تا حدود زیادی شکست خورده و نتوانسته پاسخگوی نیازهای گوناگون جامعه باشد. دانشآموزان هم از آن روگردانند. این آموزشهای ایدئولوژیک در یکسری کتاب مثل درس دینی مستقیم و به شدت پیگیری میشود و در کتابهای دیگر مانند ادبیات، تاریخ و حتی درسهای تخصصی مثل فیزیک به شکلی غیرمستقیم وجود دارد؛ مثلاً از یک حدیث برای تأیید قانون دوم نیوتن استفاده میشود یا آیهی قرآن وجود دارد.
این نوع آموزش علیرغم هدف مسئولان و حاکمیت، دلزدگی ایجاد میکند؛ حتی اگر کسی بخواهد با این حاکمیت همدل باشد، باید بگوید این روشی که به کار میبرید، برای آن ایدئولوژی سم است. این آموزهها به صورت مستقیم و غیرمستقیم در آموزش دلزدگی ایجاد میکند و این دلزدگی خودبهخود به شکل کلی اثر خودش را بر تنفر دانشآموزان از آموزش نشان میدهد. شاید متری وجود نداشته باشد که بتوان تأثیر آن را اندازه گرفت، اما قطعاً جزو عوامل تأثیرگذار است.
شهروندان جوان که به دنبال کار و درآمدند، با توجه به ناکارامدی اقتصادی و ترویج مشاغلی مانند دلالی و کاهش تولید مسیر آموزش را طولانی میبینند. در آخر کسانی هم که درس میخوانند، شاید بیست تا سیدرصد امید دارند تا کاری در ارتباط با تحصیلاتشان پیدا کنند و قید درسخواندن را میزنند.
ناکارامدیهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی همراه با آموزههای ایدئولوژیک یک گریزانندگی برای درسخواندن ایجاد کرده است. دانشآموزان انگیزهی ادامهی تحصیل ندارند، اما خانوادهها همچنان اسیر آن آموزههای سفتوسخت غلطیاند که از گذشته داشتند و راه موفقیت را تحصیل میدانند. دانشآموزان از این موضوع هم پیروی نمیکنند، اما بسیاری هم به ادامهی تحصیل تن میدهند. از طرفی فضا برای کسبوکارهای فضای مجازی هم فراهم شده و این انگیزه را کاهش داده است، اما همچنان برخی خانوادهها اسیر آن فرهنگ آموزشی صد سال اخیرند.
دختران بیشتر مجبور به ترک تحصیل میشوند
با نظر به آمار ضدونقیض دانشآموزان بازمانده از تحصیل و تأثیر پولیشدن آموزش بر این موضوع و همچنین افزایش کودکانی که از سال اول دبستان وارد مدرسه نمیشوند، چه عواملی در ترکتحصیل دانشآموزان به جز پولیشدن آموزش وجود دارد؟
آمار کلی که برای سال پیش توسط حاکمیت اعلام شد، حدود نهصدهزار نفر بازمانده از تحصیل بود؛ البته این آمار درست نیست و برخی این آمار را تا حدود سهمیلیون یا حتی پنجمیلیون نفر تخمین زدهاند. من آمار سهمیلیون نفر را زیاد شنیدم که ممکن است آمار محتاطانهای باشد که اعلام میکنند.
پوشش تحصیلی آموزش دبستان در کشور تقریباً صددرصد است؛ یعنی برای همهی بچهها در سن ورود به مدرسه در کشور مدرسه وجود دارد. این مدارس در مناطق عشایری یا روستاهای دورافتاده کلاسهای چندپایه تشکیل میدهند و به هر حال دانشآموز بدون مدرسه یا معلم نمیماند. سالنامههای تحصیلی هم این پوشش دورهی دبستان را کمتر از نودوهشت یا صددرصد اعلام نکردند، اما در دورهی متوسطهی اول این پوشش به نوددرصد میرسد که مقصر دولت است. بحث این نوع پوشش تحصیلی یعنی دورشدن دولت از وظیفهای که دارد؛ چیزی که باید اجرا کند و نمیتواند. در دورهی متوسطهی دوم این پوشش به حدود هشتادودودرصد میرسد. این افت عموماً در بخش دختران است.
در همین چند روز اخیر بخشنامهای در فضای مجازی دربارهی مدرسهای در یک روستای دورافتاده منتشر شده که تا سال گذشته دانشآموزان را مختلط ثبتنام میکرده، اما امسال دختران را ثبتنام نمیکند، چون بلوغ زودرس پیدا میکنند. حالا هم خانوادهها یک استشهاد امضا و به مقامات بالاتر شکایت کردند که یا یک مدرسه برای دختران بسازند یا همان روند قبلی ادامه پیدا کند. اتفاقات اینچنینی که در این دولت رخ میدهد، عجیب است. این موضوع برای بازماندن از تحصیل یک نمونه است.
از طرفی در مناطقی که کلاسهای چندپایه و مختلط وجود دارد، در دورههای بالاتر از دبستان وقتی دانشآموزان به متوسطهی اول و دوم میرسند، به دلیل نگرانیهای فرهنگی و اجتماعی که از طرف خانواده و حاکمیت وجود دارد، تمایل به تشکیل کلاسهای مختلط از بین میرود و کسانی که در این موضوع ضرر میکنند، دخترانند؛ بنابراین عموم بازماندگان از تحصیل در مسئلهی پوشش تحصیلی دخترانند.
من دوازده کشور پیشرفتهی آموزشی را بررسی کردم. در این کشورها، از جمله ژاپن، فنلاند، کانادا، سنگاپور و کرهی جنوبی ساختارهای پیشتیبانی وجود دارد. خانوادههای دانشآموزانی که به لحاظ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیاز به کمک دارند، توسط مدرسه پشتیبانی میشوند و دولت به آنها کمک میکند. همینطور در مدارس صندوقهایی وجود دارد که این دانشآموزان را تحت حمایت قرار میدهد و خانوادهها کمکهای مالی دریافت میکنند. وضعیت این دانشآموزان مدام بررسی و به آنها امکانات داده میشود تا ترکتحصیل نکنند. این ساختار در ایران وجود ندارد.
عامل اصلی بازماندن از تحصیل مشکلات اقتصادی است
ما غیر از فشارهای آموزشی، ایدئولوژیک، فرهنگی و اجتماعی مشکل اقتصادی داریم که مهمترین عامل بازماندن از تحصیل است. زمانی که فشار اقتصادی بیشتر میشود، مسئلهی بازماندن از تحصیل گستردگی پیدا میکند و کسی که در تهران زندگی میکند هم نمیتواند هزینهی تحصیل را بدهد. اولویت خانوادهها امروز سیرکردن بچههاست. اولویت زندهماندن و چرخیدن زندگی است و آموزش در اولویتهای بعدی قرار میگیرد. در این شرایط چون پسر به شکل تاریخی نیروی کار به حساب میآید، از یک سنی به بعد میتواند کمکخرج خانواده باشد، اما از یک نوع دید فرهنگی دختر هم یک نانخور اضافی حساب میشود و باید به سنی برسد که شوهر کند که مسئلهی کودک-همسری را هم ایجاد میکند. این یک نگاه نسبی گسترده در جامعههای فقیر است؛ به ویژه جوامعی که به فقر فرهنگی هم دچارند که پسر نیروی کار و دختر نانخور اضافی محسوب میشود.
امروز حتی کارکردن دختران در سن پایین را هم میبینیم؛ مثلاً یکی از معاونان دبیرستانی دخترانه در محلهای فقیرنشین در کرج مخالف تعطیلی مدارس در دورهی کرونا بود، چون برخی از دختران آن مدرسه سر کلاس مجازی حاضر نمیشدند و در کارگاههای خیاطی مشغول به کار شده بودند. یکی از پیامدهای کرونا بر موضوع آموزش در مناطق محروم مانند خوزستان یا سیستان و بلوچستان همین موضوع بود که منجر به افزایش کودک-همسری شد و بسیاری از دانشآموزان از تحصیل بازماندند؛ بنابراین کرونا هم روی مسئلهی ترکتحصیل و بازماندن از آن تأثیر گذاشت و این آمار را افزایش داد.
در نهایت به جز عوامل آموزشی و کلی که نام برده شد، در مسئلهی افت معدل آموزشی و همینطور بازماندن از تحصیل باید موضوع کرونا را نیز اضافه کرد.
آخرین دیدگاهها