وقتی به پرستار میگویم چرا اشتباهتان را اینطور توجیه میکنید میگوید:
حالا بــــبـــخـــــــشـــــــــــید. (با حالت تمسخر و کشدار)
وقتی قطره فلج اطفال در بیمارستان خصوصی رشت فراموش میشود!
مژگان شفاعتی
کمتر خانوادهای را میتوان پیدا کرد که به دلایلی مختلف به بیمارستانها و مراکز درمانی مراجعه نکرده باشند.
کمترین انتظار بیمار به محض ورود به بیمارستان آن است که به ویژه پرستاران با رفتار و گفتاری صمیمانه و محترمانه آرامش را به بیماران هدیه کنند.
آنچه که از نظرتان میگذرد اتفاقی موثق و مستدل است که برای نگارندهی آن رخ داده است و از اعضای هیات امنا، مدیریت بیمارستان و دانشگاه علوم پزشکی و متولیان امر در استان گیلان انتظار میرود پیگیر اتفاقات روی داده با هدف عدم تکرار برای مراجعه کنندگان بعدی باشند.
توضیح دیگر آنکه نام بیمارستان در دفتر روزنامه محفوظ است و در صورت درخواست مراجع ذی صلاح در اختیارشان قرار خواهد گرفت.
******
ساعت ۸ صبح روز ۶ بهمن همراه برادر و همسرش که برای آن روز باید وضع حمل میکرد به یکی از بیمارستانهای خصوصی و تقریبا قدیمی رشت مراجعه کردیم.
در دقایق اولیه پذیرش و امور مربوط به آن انجام شد و سپس در نوبت ماندیم تا مادر به اتاق جراحی برای زایمان انتقال یابد.
دقایق با سختی و استرس میگذشت تا اینکه بالاخره خبر تولد نوزاد دختر از طریق پرستار به ما داده شد، همه خوشحال از سلامتی مادر و کودک منتظر ماندیم تا مراحل انتقال آنان به بخش انجام شود.
بیشک همه خانوادههایی که منتظر تولد نوزادی هستند میدانند که مادر و کودک پس از تولد نیاز به مراقبت ویژه پرستاران و همراه دارند. این بیمارستان با مشخصاتی که در سردر آن به صورت بزرگ نوشته شده جزء بیمارستانهای خصوصی است ولی دریغ، دریغ از کمترین امکانات و خدمات بخش خصوصی. میگویید چه طور؟ بهتر است ادامه مطلب را بخوانید.
پس از اینکه مادر را به بخش و اتاق مورد نظر آوردند، دو نفر که مسئول انتقال مادر از تخت اتاق جراحی به تخت اتاق بخش هستند با سر و صدای زیاد به دنبال پدر کودک میگردند.
میپرسید چرا؟ برای اینکه به آنها کمک کند تا مادری که تازه زایمان کرده را به روی تخت اتاق بخش بخوابانند. درست خواندید. همراه باید نقش پرستار را به عهده بگیرد و با این انتقال فریاد مادر به هوا بلند میشود از شدت تکانهایی که بر او وارد میشود تا به تخت انتقال یابد.
ماجرای مادر به همین جا ختم نمیشود. پس از چند لحظهای پرستار میآید بالای سر مادر که سرم و آمپولهایی که تجویز شده را تزریق کند. جالب است بدانید پرستار به جای اینکه به بیمار دلداری داده و او را با کلمات و جملاتی آرام کند با همکاری که کنارش ایستاده، تا به قول خودش به او در انجام کارهای مادر کمک کند، شروع به بدگویی از همکاری که به قول خودشان از دماغ فیل افتاده میکنند و برنامه ریزی میکنند که چطور او را پیش همکار دیگر بد جلوه دهند.
این بخشی از مسوولیتهایی که چند پرستار بیمارستان خصوصی مورد اشاره با موفقیت تا آن لحظه به سرانجام رساندهاند، نیست. چون همچنان ماجرا ادامه دارد.
این بیمارستان که در روز مورد نظر در اتاقش چهار مادر حضور دارند، و همراهان آنان مشغول انجام مقدمات ترخیص هستند. و هر لحظه در اتاق باز میشود و پدر یکی از نوزادان وارد میشود که از همسرش بپرسد کارت ملی کجاست؟ کپی شناسنامه را مادر کجا گذاشته است؟ و در این میان هیچ نظارتی بر ورود این پدران به اتاقی که دو مادر تازه زایمان کرده در آنجا بستری هستند نیست. به ایستگاه پرستاری میروم و میگویم خانم این چه وضعیتی است؟ چرا تذکر نمیدهید؟ چرا نظارت ندارید؟ پرستار با بیتفاوتی در حالیکه مشغول نوشتن برگهای است میگوید وضع همین است حالا اگر تا چند دقیقه دیگر آقا از اتاق بیرون نیامد میآییم تذکر میدهم!!!
کار زیاد و حرف های تمام نشدنی
با هر سختی و مشقتی که هست روز را به شب میرسانیم. همسر برادرم به علت عمل سزارین وضعیت مناسبی ندارد سرمی که به دستش وصل شده در حال تمام شدن است. میروم ایستگاه پرستاری سراغ خانمی که پشت میز نشسته و چون هیچ کارت شناسایی روی مقنعهاش ندارد به اسم خانم پرستار صدایش میکنم، منتظر میمانم که جواب دهد ولی در نهایت بیخیالی و بیتوجهی رو به همکار کناریش در حال تعریف ماجرای خود با مادرشوهرش و.. است. باز هم میمانم. فکر میکنید نگاهم میکند که بگوید الان میآیم؟ میگوید: ایستادی به حرفهای خصوصیمان گوش میکنی؟ میگویم علاقهای به شنیدن حرفهای شما و همکارانتان ندارم بیایید لطفا سرم تمام شده است. با چشم غره میگوید برو الان میآیم. و من برمی گردم اتاق تا بیاید. یک ربع دیگر باز هم میروم میگویم سرم تمام شد نیامدید، با پرخاش میگوید: نمیبینی کارم زیاد است تمام که شد میآیم.
راست میگوید برای خاله زنکبازی ساعتها وقت دارد ولی برای رسیدگی به بیمار نه.
پس از چند دفعه دیگر مراجعه بالاخره میآید و سرم را میکشد ولی باز ماجرا به این مرحله ختم نمیشود.
ملاقات نیمه شب
ساعت 23:15 شب است که ناگهان در اتاق با سر و صدای زیادی باز میشود. فکر میکنید چه اتفاقی افتاده؟ پنج نفر دو آقا و سه خانم با سر و صدای زیاد وارد اتاق میشوند. میدانید چه کسانی هستند؟ آمدهاند آن وقت شب از مادر و کودک تخت روبه رویی عیادت کنند. بله آن وقت شب ساعت ملاقات!!!
همسر برادرم اوضاع خوبی ندارد از بودن دو مرد در اتاق معذب است مدام عرق میکند، فشارش بالا میرود، قرمز میشود. باز به ایستگاه پرستاری مراجعه میکنم که این چه وقت ملاقات و عیادت است؟ پرستاری که مانند دیگر همکارانش کارت شناسایی ندارد با نگاه غضبآلود میگوید: من مسوولیتی در این زمینه ندارم. باور میکنید؟ او مسوولیتی ندارد.
به اتاق میروم و از عیادتکنندگان خواهش میکنم که اتاق را ترک کنند. میدانید چه میشنوم یکی از مردان عیادت کننده میگوید پول یک ساعت ملاقات را دادهام هنوز یک ساعت نشده!!!
با اصرار دیگر عیادتکنندگان بالاخره راضی میشوند که اتاق را در آن وقت شب ترک کنند البته با ناراحتی و نارضایتی بیش از حد.
سرویس بهداشتی با محل جمع کردن زباله
در مورد استفاده از سرویس بهداشتی ماجرا قدری متفاوتتر بود. راهروی تنگ و باریک سرویس بهداشتی این بیمارستان، محلی برای انباشته شدن کیسههای زیاد زباله و روی هم گذاشته شدن آنها، جاروها و تیهای خیس و آویزان شده است. مادران زایمان کرده برای استفاده از سرویس بهداشتی باید از این محل آلوده استفاده کنند.
به هر طریقی است شب را به صبح میرسانیم. صبحی که قرار است مادر و کودک از بیمارستان ترخیص شوند. برادرم مقدمات ترخیص را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد و لحظه رهایی از بیمارستان به اصطلاح خصوصی فرا میرسد.
وقتی قطره فلج اطفال فراموش می شود
مقدمات تمام میشود و ما راهی منزل میشویم. هنوز در منزل را باز نکردهایم که با صدای زنگ گوشی همراه برادرم وای وایای وای او همه ساکت و مبهوت میشویم، چون پشت خط یکی از پرستاران این بیمارستان خصوصی است که میگوید ما فراموش کردهایم قطره فلج اطفال کودک شما را بدهیم برگردید بیمارستان!!!
فراموش! بله فراموش کردهاند؟ با هر زحمتی است دوباره برمیگردیم و باز هم ایستگاه پرستاری. پرستاری میآید جلو و قیافه حق به جانب میگیرد؛ بیایید فلان اتاق قطره را به بچه بخورانیم.
دیگر تحملم تمام میشود. میگویم چطور در قسمت حسابداری تمام پول را ریال به ریال محاسبه میکنید و دقت دارید که کمتر پرداخت نکنیم و اشتباهی نشود، بعد برای دادن خدمات به مادر و کودک دچار فراموشی میشوید؟
پرستاری دیگر به هواداری همکارش میآید و میگوید حالا چی شده؟ خب فراموش کردیم حالا که به شما زنگ زدهایم بیایید. اگر ما زنگ نمیزدیم شما از کجا میدانستید که این قطره را دادهایم یا نه؟
واقعا نهایت تاسف برای چنین رویدادی کم است. پرستار مذکور وقتی میگویم چرا اشتباهتان را اینطور توجیه میکنید میگوید حالا بــــبـــخـــــــشـــــــــــید. (با حالت تمسخر و کش دار)
ببخشیدی که نه از روی تاسف بلکه برای از سر راه برداشتن من است. پس از همه این رفتارها به اتاق مذکور میروم و قطره را به نوزاد میخورانند و موقع برگشتن با همان نگاههای حق به جانب چند پرستار رو به رو میشوم. از آنان نشان دفتر مدیرعامل یا ریاست بیمارستان را میگیرم، نمیگویند. باز هم میپرسم یکی از آنان میگوید میخواهی بروی آنجا چه بگویی؟ اتفاقی نمیافتد. راست میگفت. حق با او بود چون وقتی به اتاق مدیرعامل بیمارستان رسیدم با در بسته مواجه شدم. وارد اتاق حسابداری میشوم یکی از کسانی که آنجاست میگوید ریاست نیست؟ میگویم رییس شما بالاخره کسی را جایگزین خود کرده که در نبودنش جواب مراجعین را بدهد. خانمی میآید جلو و میگوید به من بگو. ماجرای فراموشی قطره و رفتار پرستاران را تعریف میکنم. میگوید سرشان شلوغ بوده پیش میآید. میشنوید؟ پیش میآید سرشان شلوغ بوده!!!
میگوید: وقتی متوجه شدند با شما تماس گرفتند که نوزاد را بیاورید. اگر آنها اطلاع نمیدادند شما از کجا متوجه میشدید که قطره داده شده یا نه؟ میگویم چطور حواستان به همه مسائل مالی هست ولی خدمات به اصطلاح بیمارستان خصوصیتان فراموشی و کمکاری است!
شما برای اینکه چند روز دیگر مسوولیت متوجهتان نشود تماس گرفتید، اگر نه مانند بسیاری دیگر از کارهایتان فراموش میکردید. میگوید سلامت کودک شما برایمان مهم بود. راست میگفت سلامتی کودک ما برایشان مهم بود البته دو ساعت پس از ترخیص، آنقدر سرشان شلوغ مادران و کودکان و ارائه خدمات است که فراموش میکنند حداقلها را در قبال آنان انجام دهند. گیلان امروز دوم اسفند ماه
آخرین دیدگاهها