فرستنده خبر: دیانا.تبریزیDiyana Tabrizi
بچه بودیم؛ تابستان که میشد عزایمان میشد، نه تفریح، نه بازی، نه سرگرمی و نه جایی که نیرو و انرژی و توان بچگیمان را به هنری، خلاقیتی، ورزشی، کاری تبدیل کنیم، تنها جایی که داشتیم برویم کوچه بود، آنهم با محدودیتهای فراوان که مادر من از این نظر می تواند نام خودش را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کند. حالا که بزرگ شدهام و به همه چیز از دور نگاه میکنم، تحسینش میکنم، به خاطر همه وقت و انرژیای که صرف کرد، برای مراقبت از ما در مقابل آسیبهای اجتماعی محیطی که در آن زندگی میکردیم.
من در قرچک ورامین بزرگ شدم، گل تپه و خیرآباد را میدانم کجاست، با بافت مردمیِ شهر آشنا هستم، با میزان جرمهای پنهان و آشکاری که رخ می دهد، از نزدیک نوجوانان آلوده به مواد مخدر، زنان آبرودار تن فروش، خانوادههای فروپاشیده از اعتیاد، بچههای دزد در مدرسه، همه را دیدهام. شما فقط حکایت محمد بیجه و قتلهای مکررش را در پاک دشت ورامین شنیدهاید، من معلم یک دختر ۱۶ ساله بودم که مَرد متاهلی بعد از تجاوز به او با او رابطه دوستانه آغاز کرده بود و بعد از مدتی به بارداری دختر منجر شدهبود و دختر با جنین مرده در شکم دچار عفونت حاد شده بود و مدرسه میآمد و خانوادهاش از این موضوع بیاطلاع بودند.
من معلم این دختر ۱۶ساله بودهام در همان مدرسهای که خودم درس خواندم. زنی که خودش را آتش زد به خاطر آنکه شب قبلش همسرش زنی را به خانه می آورد و می گوید که صیغهاش کردم و جایی ندارم که ببرمش و آنها فقط در یک اتاق ۲۴ متری زندگی میکردند. به زن و دو کودکش میگوید که در آن سوی اتاق بخوابند و خودش و زن صیغهایاش در گوشه دیگر. صبح فردا، زن اول مرد، خودش را جلوی چشم دختر ۷ سالهاش آتش میزند، زن میمیرد، دخترش لال میشود، پسرشان بعد از چندی افسرده میشود، آلوده به مواد مخدر میشود و دوباره به همان چرخه معیوب باز میگردد، مرد با یک زن شاغل ازدواج میکند، چند سال بعد زن دوم هم دست دختر نیمه گویا را میگیرد و از زندگی مرد میرود.
اینها را از صفحه حوادث روزنامهها بر نداشتهام، اینها و هزار اتفاق دیگر را از نزدیک دیدهام. اتفاق اخیر در مورد آن طفل نازنین را که شنیدم تمام این حادثهها جلوی چشمم زنده شدند، چرخه فقر، بدبختی، فساد و بی توجهی در همه جا قربانی میگیرد و بچهها سادهتر از همه، قربانی محیطهایی از این دست هستند.
این بودجهها که برای به اصطلاح آبادانی صرف میشود دقیقا کجا میرود که بدبختی گریبان مردمان اطراف نشین را رها نمیکند؟ جُرم روی جُرم، بچه ۱۷ ساله، کودک ۶ ساله، این ماجرا و اتفاقات از این دست، یک قربانی ندارد، انگشت اتهام را نمیشود سمت یک نفر گرفت، آن انگشت را بچرخانید به سوی سیستمی که سالانه مثلا برای دیده نشدن تار موی زنانِ شهرهای بزرگ بیش از اشتغال زایی و فعالیتهای فرهنگی و تفریحی و افزایش روحیه خودباوری و ارزشمندگرایی مردمان حاشیهنشین و نقاط محروم هزینه میکند.
آن پسر ۱۷ ساله قربانی دیگر آن سر این حادثه است. میتوان هزار صفحه دیگر در این مورد نوشت و از هزار سمت دیگر به این موضوع پرداخت. کاش جامعهشناسان، آسیب شناسان، محققان و تحلیلگران در آن سرزمین ارزشمندتر بودند و ترس از دوزخ و حرص بهشت برای کاهش جرم، جای خودش را به تحقیقات و مطالعات میبخشید.۲۹ فروردین ۱۳۹۵
آخرین دیدگاهها