کودکان افغانستانی در دود/ اندیشه جعفری

دریافت از: وحید ترابی  Wahid Torabi

می‌گذارد همه‌ی مسافران سوار شوند و در آستانه‌‌ی بسته شدن در مترو و شنیدن صدای بوق، خودش را داخل واگن بانوان جا می‌کند. صدای دست فروش‌های زن از هر گوشه‌ای به گوش می‌رسد. یکی با یک دست در حال باز کردن روسری است تا قواره‌اش را نشان دهد و با دست دیگر رنگبندی روسری‌ها را از پس خش خش بی امان نایلون‌ها به مسافرانِ نشسته و ایستاده نشان می‌دهد. آن طرف‌تر فروشنده دارد شلوار چهار فاق استرج را تا جایی که جا دارد می‌کشد تا نشان دهد که به همه‌ی سایزها از سی و شش تا چهل و هشت اندازه می‌شود. دیگری در یک جعبه‌ی جمع و جور انواع لوازم آرایش را جا کرده و با اصرار روی دست یکی از خانم‌ها خطی می‌کشد تا جنس چرب و مرغوب مداد چشم را نشان دهد. گردنبند، فلافل، گل، لیف حمام، دستمال آشپزخانه، هندز فری، لباس زیر، پتو مسافرتی، همه و همه در این یک واگن و نصفی  فروخته می‌شود و او با بسته‌ی آدامسش دم در ایستاده و در سکوت به آدم‌ها نگاه می‌کند.

اندیشه جعفری

سر هر ایستگاه موقع باز و بسته شدن در کمی جابه جا می‌شود، اما کماکان سر جایش ایستاده و به اطراف نگاه می‌کند. حالا سه ایستگاه را رد کرده، به سمت  در می‌چرخد تا در ایستگاه بعدی از قطار پیاده شود، قطار که به ایستگاه می‌رسد، قبل از ایست کامل دختری که به شیشه‌ی حائل صندلی‌ها تکیه داده می‌پرسد:

  • آدامس‌ها چند؟
  • بسته‌ای ۱۰۰۰ تومان
  • کارت خوان هم داری؟
  • نه

این را می‌گوید و از قطار بیرون می‌آید. موقع پیاده شدن، مادری با پسرش در حال سوار شدن هستند، مادر، بچه‌اش را به طرف خود می‌کشد و کنار می‌رود و در آستانه‌ در به اندازه‌ی چند ثانیه توقف می‌کند تا مطمئن شود پسرش با او که در حال حرکت است برخورد نمی‌کند. پسر بی‌خیال این چیزها پیاده می‌شود. درها بسته می‌شود و قطار حرکت می‌کند. شاید در همهمه‌ی قطار بعدی جایی برای شنیدن صدای او هم خالی بماند.
***

این یکی از روایت‌های روزمره‌ی کودکانی است که در هیاهوی بی امان ما محو می‌شوند. روایت آزارهای توجیه شده‌ای که به راحتی از کنارش عبور می‌کنیم؛ چون برایمان عادی شده. همه چیز ما برای کودکان کار افغانستانی از جنس دلسوزی باسمه‌ای یا تنفری بی دلیل است که مغزمان را می‌جود، انسانیت آن‌ها خیلی وقت است که برای ما محو شده و سوژه‌هایی می‌بینیمشان برای خوراندن تفکر قی شده‌ی پیشینیان به خودمان که ما چقدر خوشبختیم که این قدر بدبخت نیستیم، که حمام می‌رویم که نفهمیدن لهجه‌ی متفاوت آن‌ها را دلیلی برخطرناک بودنشان می‌پنداریم، یا بهانه‌ای برای تمسخر؛ “هر چیزی که نمی‌فهمش، پس خطرناک است”.  پدرانشان را قاطع نان جوانان برومند آریایی می‌پنداریم و زنانشان را موجوداتی آلت دست که از سر ناچاری و بی ارادگی بچه می‌آورند. برای چشم‌های بازِ کاملاً بسته‌ی ما همه‌ی آن‌ها یک شکل و شمایلند؛ توده‌ی بی شکلی که شهرداری باید جمعشان کند و بفرستد لب مرز یا وقتی دلسوزیمان وغ زد، دست ما را ببوسند و پیتزای نیم خورده‌ی ما را با ولع و شادمانی ببلعند.

این تفکر غالب جامعه درباره‌ی کودکان کار افغانستانی است که بی وقفه و توجیه شده باز تولید می‌شود. کشوری که رتبه‌ی آزادی بیانش به استناد ” سازمان گزارشگران بدون مرز”  با شش پله صعود به ۱۲۸ در سال ۲۰۱۵ رسیده است، در حالی که ایران با رتبه‌ی ۱۷۳ و با اختلاف زیاد بدون تغییر باقی مانده است. و این میزبان نامهربان به گفته‌ی “شبکه سراسری مردم هزاره” تنها ۳ درصد از کل کودکان کار را به عنوان گروه هدف سازمان بهزیستی‌اش قرار داده که بیش‌تر شامل ۳۰ درصد کودکان کار ایرانی می‌شود، نه ۷۰ درصد کودکان افغانستانی. هم‌چنین کودکانی که حاصل ازدواج مرد افغانستانی با زن ایرانی باشند بنا به ماده‌ی ۹۷۶ قانون مدنی در ایران بدون شناسنامه باقی می‌مانند و این در حالی است که تاکنون بر طبق آمارهای رسمی، حداقل ۳۰ هزار ازدواج به این شکل اتفاق افتاده است و در پستی‌های تکرار شونده این همه خشونت عرفی و قانونی، نقش پایدار ما انگار که از سخنران لال “صندلی‌ها”ی  اوژن یونسکو فراتر نمی‌رود.

فضای زندگی‌مان را با این تفکر حذفی و سرشار از خشونت عادت داده‌ایم و تحقیر را، ریسمانی نجات دهنده فرض گرفته‌ایم و عمری است که از آن تاب می‌خوریم. تا زمانی که نتوانیم هویت مستقل کودک افغانستانی را از پس انکار مسئولیت جمعی توجیه شده‌مان که با تاکید بر بی شکلی و بعضاً با هدف زیبا سازی فضای عمومی به آن دامن می‌زنیم، بیابیم، در چاله‌ای که خودمان عمیقش می‌کنیم دست و پا خواهیم زد. باید پذیرا بود که کودک کار افغانستانی با حضور در مشاغل کاذب مختلف سعی در گذران زندگی دارد و این تحمیلی است که بر شانه‌های او هر لحظه سنگینی می‌کند و به هیچ عنوان مسئولش نیست.

شاید فعالیت در سازمان‌های غیر دولتی یا همان ان.جی.او ها که با نیاز سنجی دقیق و نه دیدگاه خیریه‌ای فعالیت می‌کنند و تلاش برای تغییر قانون تابعیت در ایران، در راستای سبک کردن شانه‌های نحیف اما استوار کودکان کار افغانستانی، گامی کوتاه ولی تاثیرگذار باشد. آموزش‌های هر چه بیش‌تر در زمینه‌ی پذیرش زیست برابر با کودکان کار افغانستانی که بخش انکارناپذیر امروز جامعه‌ی ما هستند، همگام با توانمند کردن آنان که به رشد شخصی‌شان کمک می‌کند، ممکن است بتواند از بار تحقیر و خشونتی که روزانه بر آنان روا داشته می‌شود، بکاهد.ماهنامه خط صلح – ۱۳۹۵/۱۰/۱۹