۵۰ روز بی‌خبری از «پارسا»ی هشت ساله

دیانا بیگلریفرد۱۹ مرداد ۱۳۹۶

«اینها حرف‌های محسن قندی، پدر پارسا قندی، ٨ ساله، است. او روز ١١ تیر ماه همراه با خانواده‌اش از سفر شمال به تهران برمی‌گشت که مفقود شد. آن طور که پدرش می‌گوید پارسا را بعد از تونل وانا، حوالی امام‌زاده هاشم در نزدیکی رودخانه‌ای در جاده شمال گم کردند.»

به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «من از زندگی سیر شده‌ام. کاش همه این کابوس‌ها خواب و خیال باشد. کاش چشم‌هایم را باز کنم و ببینم پارسا کنارم است. هستی دختر ١٢ ساله‌ام مدام بی‌قراری می‌کند. قرار بود مدرسه‌ها تعطیل شود و دوتایی با هم به کلاس نقاشی و زبان بروند. حالا هستی هر روز به این فکر می‌کند که کی برادرش به خانه می‌آید تا تعطیلات تابستانی‌شان را شروع کنند. عصرها در خیابان‌های تهران می‌چرخم تا شب شود و به خانه برسم. طاقت دیدن بازی بچه‌ها را توی کوچه ندارم. دوچرخه‌ای که برای پارسا خریده بودم تا تابستان با آن بازی کند، گوشه حیاط افتاده که آتش به جگرم می‌زند.»

اینها حرف‌های محسن قندی، پدر پارسا قندی، ٨ ساله، است. او روز ١١ تیر ماه همراه با خانواده‌اش از سفر شمال به تهران برمی‌گشت که مفقود شد. آن طور که پدرش می‌گوید پارسا را بعد از تونل وانا، حوالی امام‌زاده هاشم در نزدیکی رودخانه‌ای در جاده شمال گم کردند. آنها در حال آماده کردن غذا بودند که عمه پارسا سراغش را گرفت و ناگهان همه متوجه نبود او شدند.

پدرش می‌گوید: «کمی دورتر از جایی که ما توقف کرده بودیم دو ماشین دیگر نیز بودند. پارسا مشغول بازی بود اما ناگهان ناپدید شد و هر چه گشتیم پیدایش نکردیم. من و خانواده‌ام هر چه توان داشتیم در اطراف رودخانه دنبال پارسا رفتیم اما اثری از او نبود. تماس گرفتیم تا امدادگران هلال احمر و ماموران پاسگاه بیایند اما آنها هم هر چه گشتند نتوانستند پیدایش کنند. صبح روز بعد نیز با روشن شدن هوا جست‌وجو دوباره از سر گرفته شد و امدادگران، استخرهای پرورش ماهی، کارخانه‌های سنگ، روستاهای اطراف و تمامی مکان‌ها در اطراف رودخانه را بررسی کردند اما اثری از پارسا نبود که نبود.»

حالا که نزدیک به ٥٠ روز از گم شدن پارسا می‌گذرد هنوز خبر جدی از پیدا شدن پارسا نرسیده. پدر و عموی پارسا مدام گوش‌شان به زنگ گوشی است تا خبری از او برسد. محسن قندی درباره خبری که تازگی به او داده‌اند، می‌گوید: «٤ روز پیش خانم دکتری با موبایل من تماس گرفت و گفت که پسرم را در ماشین دو جوان در خیابان دانشجو، نزدیک ولنجک دیده. می‌گفت پارسا را از روی عکسی که در تلگرام دیده شناسایی کرده. جوان‌های داخل ماشین هیچکدام چهره موجهی نداشتند. روی صورت یکی از آنها هم آثار زخم بخیه و بریدگی دیده. زن همین که از ماشین خودش پیاده می‌شود تا از پسرها درباره هویت پسربچه داخل ماشین بپرسد، آنها شیشه ماشین‌شان را بالا می‌دهند و می‌روند. از آنجایی که شیشه‌های ماشین‌شان هم دودی بوده، زن نتوانسته جزییات بیشتری از داخل ماشین گزارش بدهد. این خانم همانجا به کلانتری مراجعه و گزارش این موضوع را داده است. کلانتری همان موقع برای شناسایی ماشین اقدام کرد اما نتیجه‌ای نگرفت. آن خانم آن قدر از دیدن پارسا داخل ماشین ترسیده بود که حتی نتوانسته بود شماره آن ماشین را بردارد. البته قرار شد ماموران آگاهی اگر در آن منطقه ماشینی با این مشخصات دیدند را به کلانتری ببرند و با آن خانم تماس بگیرند تا برای شناسایی به آنجا برود اما هنوز خبری نشده است.»

پدر پارسا درباره پیگیری پرونده پسرش در کلانتری می‌گوید: «پرونده مفقود شدن پارسا هم‌اکنون در پلیس آگاهی شهر آمل در جریان است اما هیچ سرنخ و اثری از پسرم پیدا نشده و ما در بی‌خبری مطلق به سر می‌بریم، من در تمام مکان‌هایی که به نظرم می‌رسید، عکس فرزندم را پخش کرده‌ام پلیس هم می‌گوید که عکس پسرم را جزو مفقودشده‌ها در سیستم پلیس ثبت کرده است، در نهایت امیدوارم همه دست به دست هم دهند تا پسر من نیز پیدا شود نه این که فقط پس از بروز یک اتفاق تلخ، همه یاد هم بیفتند. ما پارسا را در راه سفرمان از تهران به شمال گم کردیم و آن شب برای پیدا کردن نشانی از او تا آمل رفتیم. آنجا وقتی از پیدا کردنش ناامید شدیم به کلانتری آمل رفتیم و گزارش مفقودی پارسا را به آنجا دادیم. حالا برای پیگیری‌های‌مان نمی‌توانیم از طریق کلانتری‌های تهران اقدام کنیم و من باید هر روز به آمل بروم و برگردم. متاسفانه قانون کلانتری‌ها هم اجازه نمی‌دهد که پرونده را از آمل به تهران بیاوریم.»

صدای پدر پارسا خسته و ناراحت است. او هر روز راه تهران تا آمل را می‌رود و برمی‌گردد تا ردی از پسرش پیدا کند: «مادر پارسا حال خوشی ندارد. شب‌ها حالش بد می‌شود و باید او را به بیمارستان ببرم. دیشب مادرم در خانه ما مهمان بود. آن قدر ناراحت و پریشان بودم که نفسم بالا نمی‌آمد. مادرم ترسیده بود. گفت اگر پارسا پیدا شود، تو را سالم می‌خواهد. من کارمند یک شرکت دولتی هستم تمام مرخصی‌هایم را گرفته‌ام و تمام شده. رییس تا ماه اول مراعاتم را کرد و حالا زمزمه‌های اخراجم می‌آید. ما خانه‌مان را قسطی خریده‌ایم. از بانک تماس گرفته‌اند که قسط‌های وام خانه را نداده‌ایم. نمی‌دانم به بدهکاری‌هایم فکر کنم یا دنبال پسرم بگردم یا همسرم را به بیمارستان ببرم.»