دنیای کودکانه ای که رنگ باخت
02/02/1398
کودکی را فراموش کرده، دلش عروسک و لباس نمی خواهد، با لحنی کودکانه نیازهای خانه را طلب می کند، می گوید ما ظرف و ظروف می خواهیم. تلویزیون نداریم، یخچال هم نداریم.سیل که آمد دنیای کودکانه هم رنگ باخت، کودکان به یکباره بزرگ شدند. دیگر اسباب بازی، بازی در کوچه، عروسک ها، خانه بازی و همه بازی های کودکی را فراموش کردند. غمگین شدند، کودکی را به دست خاطرات سپردند و با گِل هم بازی شدند.
حال که گِل همبازی کودکان و میهمان ناخوانده خانه هایشان شده است، روزها و شب ها گِل بازی می کنند. شب ها هم که در خانه های گِلی یا چادرهایی آغشته به گِل می خوابند. اینجا همه چیز گِل باران است، دیگر چیزی به نام اسباب بازی، ماشین های پسرک های زیبا و عروسک های دختران سیل زده که با رنگ گِل یکی شده، باقی نمانده است.
دنیای کودکی دنیای عجیب غریبی است، چون کودکان هیچ درکی از زندگی ندارند تنها فهمشان از زندگی فقط بازی های کودکانه، اسباب بازی ها و عروسک های دوران بچگی آنهاست، اما وای به روزی که دستان مهربان این طفلان با عروسک هایشان تلاقی نداشته باشند آن زمان دنیایشان زیر و رو می شود.
سیل که آمد همه چیز را با خود برد حتی عروسک هایی که روزی همدم کودکان لرستانی، خوزستانی، گلستانی و دیگر استان های کشور بودند. عروسک هایی که رنگ گِل را به خود گرفته است. شاید همه یادمان باشد وقتی عروسک ما خراب می شد یا یکی از همبازی هایمان آن را با خود می برد، دنیا روی سرمان خراب می شد. حالا کودکان سیل زده دنیا روی سرشان خراب شده چون همه چیزشان را آب برده است.
دردهایی که پس از سیل می آیند، تازه ما را با عمق حادثه آشنا می کنند. اما یک کودک هیچگاه نمی تواند بفهمد که دیگر عروسک ندارد و شاید ساعت ها و روزها برای دوباره بغل کردن عروسک یا ماشینش که هر روز در حال خاکبرداری با آن در کوچه و خیابان بوده است، گریه کند. گریه ای که پدر و مادرش را هم کلافه می کند اما او فقط بچگی می کند. دلش بازی می خواهد.
دلش دنبال اسباب بازی هایش است که آب برد و نتوانست آنها را از آب بیرون بیاورد. اما جز حسرت، ناراحتی و گریه برای کودک سه ساله ای که خاطراتش با آن عروسک یا ماشین پلیس که عشق بسیاری از کودکان است، چیزی باقی نمانده است. اما یادمان باشد که سیل همدلی مردم همچنان به راه است و کودکان به امید روزهای آینده هستند. دستان پرسخاوتمان را از آنان دریغ نکنیم.
فاطمه دختر سیل زده ای که در بابازید پلدختر زندگی می کند و به خاطر لهجه بسیار شیرینش در شبکه های مجازی معروف شد، چنان با آه و ناراحتی از خانه سیل زده اش که آن را با خود برده است، می گوید که انگار دختر هشت یا نه ساله نیست انگار همه چیز را از اول برایش دیکته کرده اند اما همه وقایع را به زبان شیرین کودکی بیان می کنند حتی برخی از فعل ها را هم درست بیان نمی کند.
فاطمه کودک یتیمی که روایتش را ایرنا به تصویر کشانده بود با زبان شیرین کودکی ادامه می دهد: «اینجا خونه ما بود سیل دومی داخل خانه ما شد ولی سیل اول تا خونه همسایه آمد. اینجا حیاط ما بود. حیاط ما خیلی خوب بود. یه مغازه و دو سه تا یخچال داشته بودیم. (افعالی که این کودک به درستی نمی توانست بیان کند). اینجا هم حیاط پشتی ما بود اینقدر درخت داشتیم که نگو.»
«اینجا هم باغ من بود. می بینید چه جوری خرابش کرده. درخت توت و همه چیز داشتیم هر وقت که خودم تنها بودم با درختام کمی حرف می زدم. اینها هم سبزی گشنیز، جعفری و همه چیز بود که صافشون کرده. آقاجونم به هزار بدبختی اینها را درست کرده بود. اینقدر زحمت کشید که نگو.»
وی که تمام این مکان ها را با دستش به ما نشان می داد، ادامه می دهد: «اینجا جاده ما بود.» حتی خانه خاله اش را هم نشان می دهد. به مدرسه اش اشاره می کند و می گوید «راه هست داخل مدرسه بروی. اما خراب شده است، می بینید چقدر سنگ داخل مدرسه است؟ سقف مدرسه ام هم خراب شده.» در مدرسه که کنده شده را نیز نشان می دهد.
«اینجا خیلی بازی می کردیم از صبح تا شب؛ خیلی کِیف داشت، می بینید چقدر خراب شده؟ اینجا همه دوستانم رو می دیدم موقعی که نمی رفتیم مدرسه. اینقدر دلمان برای مدرسه سوخت که نگو. از همدیگه جدا شدیم و دیگه نتونستیم هم رو ببینیم. اینقدر همدیگه رو دوست داشتیم که نگو.»
وی با حسرت فراوان و چهره ای کودکانه و درهم می گوید: «می خواهیم بریم گُل گُل (روستایی در نزدیکی بابازید پلدختر) درس بخونیم.» فاطمه به رودخانه هم اشاره می کند و می گوید «سدها را باز کردند؛ آب به آن فشار آورده است و پل رو شکسته است. یه کوه بلندی اندازه دو سه طبقه بود که زیر آب رفته و با لحنی کودکانه چند بار تکرار می کند نگاه نگاه.»
بعد حرفی می زند که دل همه را به درد می آورد؛ «وقتی آب نبود زندگی مون خوب پیش رفت، اما آب آمد و خرابشون کرد. من تنهام هیچ کس نیست که باهاش بازی کنم برخی اون طرف رودخونه هستند. بعضی ها خونه هایشان را آب برده. اون طرف رودخونه. خونه دوستم است، اونقدر خونه همدیگه می رفتیم و بازی می کردیم. دیشب نخوابیدیم و یاد همدیگه افتادیم چون روزهای گذشته خیلی با هم بازی می کردیم. روزهای گذشته خیلی کِیف داشت، دلت خواست روزهای گذشته باشه.»
آخر فیلم آهی از نهادش برمی آید که احساسات همه را جریحه دار می کند. اما همه اینها از زبان کودکانه یک کودک سیل زده است که همه را ناراحت می کند و غمی بزرگ بر دل همه نشانده است.
وی پس از اینکه نیروهای امدادی هلال احمر به دیدنش می روند، می گوید: «مدرسه مون خراب شده دیگه نمی تونیم بریم مدرسه». دلش کودکی و شیطنت در مدرسه را می خواهد.
فاطمه درباره اینکه چه چیزی نیاز داری، دستان کودکانه اش را جوری تکان می دهد که انگار یک فرد بزرگسال می خواهد نیازهای روزانه و دائمی خانواده اش را بگوید، سپس ادامه می دهد: «ما فرش و یخچال و چیزهای دیگر می خواهیم». چند وقتی است که از زمان سیل تلویزیون ندیده است. دلش می خواهد کودکی کند نه اینکه تمام زندگی اش بازی با گِل باشد.
وی که خانواده اش را در شرایط بسیار بد و تخریب ١٠٠ درصدی خانه شان را می بیند، کودکی خودش را فراموش کرده است، با وجود اینکه بسیاری از نیازهای خودش تامین شده است اما می گوید: ما ظرف و ظروف می خواهیم، اینها را می خواهیم.
طرف دیگر کودکی از سیل زدگان را می بینی که با حسرت به شهربازی که زیر آب رفته است، نگاه می کند. نگاهش خیلی نگران کننده است، شاید یاد روزهایی افتاده است که خاطراتی در این شهربازی داشته است. خاطراتی شیرین که الان تلخی بر آن غلبه کرده است.
در میان این همه غمی که در مناطق سیل زده است، دیدن کودکی که عروسک گِلی خود را در آب گِل آلود می شوید، بسیار رنج آور است در کنار مادرش که وسایل آغشته به گِل را می شوید. این کودک تلاش می کند تا عروسکش را تمیز کند. خاطراتش را دوباره بسازد. شاید هم روزها برای عروسکش که اینگونه شده گریه کرده است. اما چه باید کرد. باید یا عروسک خشک شده در گِل داشته باشد یا آن را دوباره تمیز کند.
آتنای هشت ساله که کلاس دوم است، می گوید: بچه ها به اسباب بازی نیاز دارند. همه وسایل ما را آب برده است و برای مدرسه مانتو، شلوار، کیف، کفش و لوازم التحریرهم نداریم.
فریبرز کلاس سوم راهنمایی است، می گوید: اکثر وسایل زندگی ما را آب برده و هیچ چیزی از کتاب های ما نمانده است، اولویت ما لباس، کیف، کفش و لوازم التحریر است.
علی که خود حدود 12 سال دارد و از نیروهای امدادگر است، می گوید: ما به امدادگران کمک می کنیم و وسایل مورد نیاز را میان مردم سیل زده توزیع می کنیم، افتخار می کنم که هلال احمریم و کمک همشهری هایم می دهم. امیدواریم زندگی مردم خوب تر شود.
تعدادی از کودکان که در میان گِل و لای روستای بابازدید پلدختر گردهم آمده اند، می گویند سیل آمده است، وقتی از آنها می پرسیدم که اگر اینجا بخواهیم پارک درست کنیم، دوست دارید چه وسایل اسباب بازی داخل پارک باشد، هر کدام یک چیز را می گویند، سرسره، الاکلنگ و اژدها می خواهیم.
اینها کودکی می خواهند اما نه در میان این همه گِل و لای، نه در میان چادرها، در میان خانه ای که سقف داشته باشد، پارکی که واقعی باشد و اسباب بازی هایی که اتاق کوچک خانه اش را پر کرده باشد.
کارشناسان حوزه کودک درباره اینکه چگونه از کودکان در زمان بحران محافظت کنیم، معتقدند: تجربه بلایای طبیعی برای همه انسان ها دردناک است اما این مساله برای کودکان شدیدتر است. باید به یاد داشته باشیم که شرایطی فراهم کنیم تا کودکان خود را با شرایط آسیب و بحران هایی مانند سیل و زلزله وقف دهند. درست است که خانواده ها هم در شرایط اضطراب و تنش شدید قرار دارند اما باید بدانیم که کودکان هم دچار همین اضطراب ها هستند.
معمولا علائم اضطراب و ناراحتی ناشی از سیل و زلزله دو هفته بعد از فاجعه ظاهر می شود، این عوارض ممکن است با علائمی مانند پرخاشگری، شب ادراری یا کابوس های شبانه نمایان شود. نباید آنها را به خاطر این رفتارها سرزنش کرد. چون این رفتارها، واکنش های طبیعی نسبت به حوادث ویرانگر است.
کاری که والدین باید انجام دهند این است که اجازه دهند کودکان احساسات خودشان را بروز دهند. گریه کنند، فریاد بزنند یا بدوند. به او بگویند من هم ناراحت هستم. من هم عصبانی هستم. باید به کودک بگویند برویم با هم بدویم تا ناراحتی هایمان را تخلیه کنیم. باید عادت هایی که در شرایط عادی داشتند، در شرایط بحران هم آنها را به زندگی شان برگردانیم.
در شرایط بحران باید به وضعیت جسمی کودکان هم توجه کنیم چون در بحران آسیب پذیرترند. در مناطق سیل زده مهدهای کودکی دایر شده تا آنان را از عواقب بحران دور کنند. کودکان می توانند بازی کنند و برای ساعاتی زلزله، سیل یا هر شرایطی که زندگی آنها را تحت تاثیر قرار داده است، فراموش کنند.
آخرین دیدگاهها