دارالتادیبی به نام مرکز یاسر/ کودکان کار: ما را آزاد کنید
۲ مرداد ۱۳۹۸ –
مدیرعامل انجمن حامی از تعدادی فعالان سیاسی و روزنامهنگاران درخواست کرده تا همراهش شوند و به سولههای نگهداری از کودکان کار در خاوران بروند و وضعیت نامناسب این کودکان که بهصورت باندی فعالیت میکنند را ببینند و پس از آن وضعیت بچهها را با مرکز یاسر مقایسه کنند. این گزارش روایت یک روز همراهی با این انجمن به خاوران و بعد مرکز یاسر است.آرش عسکری: ماجراهای طرح ساماندهی کودکان کار انگار تمامی ندارد؛ علیرغم تمام جریانهایی که آن را نقد کردند، نه طرح به صورت کامل متوقف شده نه نحوه همکاری یک انجمن غیردولتی با بهزیستی و فرمانداری بهصورت شفاف مشخص شده است.
جدیدترین خبر اما این است که مدیرعامل این انجمن از تعدادی فعالان سیاسی و روزنامهنگاران درخواست کرده تا همراهش شوند و به سولههای نگهداری از کودکان کار در خاوران بروند و وضعیت نامناسب این کودکان را که بهصورت باندی فعالیت میکنند، ببینند و پس از آن وضعیت بچهها را با مرکز یاسر مقایسه کنند. این گزارش روایت یک روز همراهی با این انجمن به خاوران و بعد مرکز یاسر است.
فاطمه اشرفی: نمیتوانیم معضل کار کودکان را از بین ببریم
چند روز گذشته یک فعال سیاسی اصلاحطلب با مدیرعامل انجمن حامی تماس میگیرد و از او درباره طرح ساماندهی (دستگیری) کودکان کار و وضعیت نابسامان نگهداری این کودکان در مرکز یاسر توضیح میخواهد. مدیرعامل انجمن حامی نیز از او دعوت میکند تا برای پرهیز از سیاهنمایی و رفع سوء تفاهمات به دفتر انجمن حامی که اتفاقا مجری طرح است مراجعه کند تا به اتفاق از مرکز یاسر بازدید کنند. این فعال سیاسی هم تعدادی از آشنایان رسانهای و فعال مدنی با خود همراه میکند تا او را در این اتفاق همراهی کنند. در جلسهای که با فاطمه اشرفی برگزار میشود، او درباره این طرح میگوید: «دورنمایی که این طرح برای ما ایجاد کرده این است که با رفتن به فضای خانوادگی این کودکان، تلاش میشود میزان و فراوانی نیازمندی ها مشخص شود تا عواملی که سبب میشود این بچهها به خیابان بیایند مشخص شود و نهایتا بتوانیم چشماندازی را برای دولت تعریف کنیم. هر چند که نمیتوانیم این معضل را از بین ببریم همانطور که اروپا و آمریکا نیز نتوانستهاند.»
او در ادامه گفته است: «بنده تا یکی دو سال پیش پرچمدار مبارزه با دولت در این مقوله بودهام ولی اکنون به این نتیجه رسیدهام که تا کی قرار است بیرون گود نشسته و غر بزنیم و چرا نباید به درون ساختار دولت ورود کرد و از داخل خود دولت کمک کنیم که این سیاستهای غلط اصلاح شود. هرجا نیز ببینیم که اثرگذار نیستیم یا اقدامات رخ داده با اصول و چارچوبهای ما مغایر است در هر شرایطی بیرون میآییم. مشکل بزرگ ما با دولت این است که نه مساله را میشناسد و نه میتواند در این زمینه ارائه راهکار کند. لذا ما ورود کردهایم تا برای اولین بار راهکار مناسب ارائه شود.»
میخواهند میرویس را تنهایی بفرستند افغانستان
بعد از این جلسه، مدیرعامل انجمن حامی پیشنهاد میدهد که قبل از رفتن به مرکز یاسر به خرابهها و سولههای نگهداری از این کودکان در مناطق حاشیهنشین بروند تا وضعیت اسفناک آنها را از نزدیک ببینند. اما آیا واقعا سوله و خرابهای در کار بوده است؟
وارد کوچهای خاکی میشویم و در انتهای کوچه خانهای که حیاطش با پرچین دیوارکشیشده دیده میشود. مردی افغانستانی به همراه سه بچه کوچک و همسرش جلو در میآید. ظاهرا یکی از کودکان بازداشت شده در طرح با آنها نسبت دارد. اولین گروهی نیستیم که از این باب در خانه آنها را زدهایم. نامش محی الدین است. از افغانستان آمده. از ولایت هرات قریه رباط ترک. میگوید من عموی میرویس هستم. میرویس ده سال دارد و چند هفته پیش وقتی که برای کار به خیابان انقلاب رفته بودیم بازداشت شده است. دائما از نگرانی مادر میرویس که دستش از فرزند کوتاه است و در همان قریه رباط ترک هرات زندگی میکند، حرف میزند. پدر میرویس فوت شده و میرویس به همراه عمو برای کار به ایران آمده است.
وقتی میپرسم میرویس چکار میکرد، میگوید به همراه خودم هر روز صبح به انقلاب میرفتیم. من ضایعات جمع میکردم و میرویس آدامس میفروخت. از شواهد کاملا پیداست که میرویس و محیالدین به صورت سازماندهی شده و در قالب یک باند کار نمیکنند. خانه محیالدین هم شبیه هیچ سوله نگهداری کودکان کار نیست. خانه محقری است اما به هر حال خانه است. حیاط دارد. حیاطش در دارد. اتاق دارد، آشپزخانه دارد، هال دارد، دستشویی دارد، خانه است و محیالدین برای داشتنش ماهی ۳۰۰ هزار تومان اجاره میدهد. محیالدین میگوید برای تحویل گرفتن میرویس بارها اقدام کردهام اما تحویل ندادهاند. میپرسم چطور هویتت را به عنوان عموی میرویس احراز میکنی؟ دستهای مدارک به من نشان میدهد که شامل صفحات اول شناسنامه خودش و برادرش یعنی پدر فوت شده میرویس است. همچنین استشهادنامهای که در قریه رباط ترک از مردم قریه گرفتهاند.
متولی مسجد قریه هم آن را انگشت زده و مسئول قریه هم مهر کرده و اعتبار آن را تایید کرده است. محیالدین میگوید این استشهادنامه را از ما قبول نمیکنند. مادرش شب و روز گریه میکند و نگران است نکند بچه را بیخبر از مرز ردش کنند. آنجا کسی نیست که میرویس را تحویل بگیرد و معلوم نیست چه بلایی سرش میآید. میگوید مادرش الان فقط میخواهد میرویس را تحویل بگیریم و برش گردانیم. یکی از کسانی که همراه ماست میگوید این استشهاد نامه را باید دادگاهی در افغانستان تایید کند و به سفارت بفرستد. صحبتهای ما با محیالدین تمام میشود. منتظریم سولهها را ببینیم. میگویند برگردیم. همین یکی کافی است. نمیفهمیم چرا قرار است برگردیم و چرا قرار نیست سولهها را حتی از دور ببینیم و نمیفهمیم چرا تنها موردی که دیدیم اتفاقا لااقل یک سقف دارد، یک خانه دارد و خانوادهای که در کنار آنها زندگی میکند. به هر حال برمیگردیم و به سمت مرکز یاسر حرکت میکنیم.
کی آزاد میشویم؟
داخل مرکز یاسر و در طبقهای که کودکان کار قرار دارند همه چیز شبیه یک زندان واقعی بازسازی شده؛ پلههای ورودی به این طبقه با میلهها و دربهای آهنی از پاگرد جدا شده و قفل آویزی بر در سنگینی میکند. وقتی داخل میرویم کاملا مشخص است که همه چیز برای یک بازدید از قبل مهیا شده. همه مسئولین و مربیان، حتی نماینده بهزیستی در سالن ردیف شدهاند و بچهها در اتاقها هستند. کم کم بچهها بیرون میآیند و دسته دسته دور ما مینشیند و یخشان آب میشود. نگاه مربیان و مسولین مرکز، مدیران و عوامل انجی اوی مجری طرح و نماینده بهزیستی دائم روی ما و بچهها میچرخد. ادبیات بچهها کاملا شبیه ادبیات یک زندانی است. میگویند ما کی یا چطور آزاد میشویم؟ ما را هواخوری نمیبرند، قاضی باید برای آزادی ما حکم بدهد، اینجا فقط دیوار و موکت میبینیم و دلمان برای دیدن آسمان تنگ شده. همه اینها را با زبانشان میگویند اما صورت و جثههایشان میگوید ما کودکان ۱۰ سالهای هستیم که تا پیش از این ناچار به کار اما کنار خانواده بودهایم و الان به دلیل آن ناچاری، ناچار به زندان اما دور از خانوادهایم.
گفتند بیا بهت غذا و لباس بدیم بعد به زور آوردنم اینجا
عدنان ایرانی و کرد است. چهار روز است که آمده و هنوز نتوانسته با حضورش در این مرکز کنار بیاید. باحالتی توام با ترس و تمنا میگوید میخواهم بروم خانه. ۱۱ ساله است و میگوید با پدر، مادر و برادرش در سر آسیاب زندگی میکند. «اصلا نمیدانم خانوادهام از من خبر دارند یا نه. با دوستانم به سمت خانه میرفتم که یک ماشین جلوی پایمان ترمز کرد و چند نفر دنبال ما افتادند، بچهها فرار کردند و من ماندم. من را گرفتند و اینجا آوردند.» پرسیدم با خانوادهات تماس نگرفته اند؟ «شمارهای از آنها حفظ نیستم اما آدرس خانهمان در سر آسیاب را دادهام اما خبری نشده.» سهراب افغان است و در مورد دستگیریاش میگوید: «یک خانم مهربان آمد و گفت اگر میخواهی به تو لباس و غذا بدهم بیا برویم توی ماشین. وقتی رفتم مرا به زور اینجا آوردند و دیگر رها نمیکنند.» سهراب از تنبیه شکایت میکند و عدنان به میان صحبت سهراب میپرد و انگار داغش تازه شده باشد تند تند از تنبیه شدن ها میگوید. تنبیه بچهها ظاهرا اسم هم دارد.
دستشان را فندقی میکنند ما را میزنند!
بچهها از تنبیهی به اسم فندقی حرف میزنند. وقتی میپرسم تنبیه فندقی چیست چهار پنج نفر از بچهها با هم توضیح میدهند. «فندقی یعنی ما را رو به دیوار نگه میدارند، دستشان را مشت میکنند و با مهره دست وسط سرمان میزنند.» برخی از بچهها به زور برای توصیف شرایطشان کلمه پیدا میکنند تا اینکه آرش سر میرسد. آرش یازده ساله است، جثه کوچکی دارد، در افغانستان مدرسه رفته و بسیار خوب و شیوا حرف میزند. از شرایط خودش که میپرسم روحیهاش بهم میریزد. میگوید عمو و برادر بزرگش در ایران هستند. برادرش اینجا ازدواج کرده، پاسپورت دارد و در ایران بچهدار شده، خانه و کارگاه ضایعاتی دارد. میگوید من هم در کارگاه برادرم کار میکردم و ضایعات فلزی جمعآوری میکردم. کار ضایعات سخت است و یک روز وسوسه شدم شیشهپاک کن دوستم را گرفتم تا سر چهارراه شیشه ماشینها را پاک کنم. همان روز مرا گرفتند و اینجا آوردند. وسط حرفش به یکباره میگوید حیاط برای من آرزو شده. ۲۸ روز است که مرا آوردهاند و تا حالا یک بار برای چند دقیقه حیاط را دیدهام. دلم از دیدن دیوار و موکت پوسیده. اتاق بازی کوچکی هم اینجا هست که در طبقه دیگریست و ما را نمیفرستند. بچههای خودشان (کسانی که از قبل به دلایل دیگر در این مرکز نگهداری میشوند و غالبا ایرانی اند) را میفرستند بازی کنند.
میترسیم فرار کنند، نمیبریمشان حیاط
مربیاش را صدا میزنم. میپرسم چرا آرش را یکبار فقط هواخوری بردهاید؟ به آرش نگاه میکند و میگوید من تا حالا دوبار تو را هواخوری نبردهام؟ آرش نگاه سنگینی میکند و میگوید درست است؛ ۲۸ روز ۲ بار. مربی توضیح میدهد که پرسنل ما اینجا خیلی محدود است و ما از ترس اینکه بچهها از روی این دیوارهای بلند فرار نکنند مجبوریم کمتر به حیاط ببریمشان.
طرح اجرا شده و الان منتظر راهحلاید؟
پس از پایان بازدید، به نشستی در اتاق کنفرانس مرکز با حضور مسولین مرکز دعوت میشویم. مدیر تشکل حامی، نماینده بهزیستی و مربیان و مسولین مرکز حضور دارند و قدیری نماینده بهزیستی شروع به صحبت میکند. او در پاسخ به وضعیت نگهداری کودکان در این مرکز میگوید به هر حال ما آنها را اینجا نگه داشتهایم و شرایط اینجا نسبت به شرایط خودشان بهتر است. قدیری در پاسخ به این سوال که بچهها را در شرایط شبه زندان دور از خانواده نگه داشتهاید و از زیست اجتماعی و عاطفی محرومشان کردهاید و هیچ آموزش خاصی هم نمیدهید و تنها با غذا و جای خواب میخواهید همه نیازهایشان را برطرف کنید؟ میگوید آنها همان بیرون هم خانواده خاصی ندارند. نماینده بهزیستی همچنان در پاسخ به این سوال که شما اهرم کاری خانواده را گرفتهاید بیآنکه کاری برای توانمندسازی خانوادههای آسیبپذیر کرده باشید میگوید غالب این بچهها خانواده نیامند ندارند. فقط عادت کردهاند کار کنند و به پول زیاد این کارها عادت دارند. خانوادههایشان نیز پول خرج کردن را بلد نیستند و حتی اگر ما پول زیادی هم در اختیارشان قرار دهیم خیلی زود به باد میدهند و دوباره مجبور میشوند بچههایشان را بفرستند در خیابان برای کار.
در ادامه فاطمه اشرفی از طرف تشکل حامی میگوید: «تشکلهای مختلف حمایتی مانند شهرداریها، کمیته امداد، بهزیستی و غیره هستند که وظیفه حمایتی دارند و حمایت میکنند از کودکان کار اما مشکل ما اتباع خارجی است که از نظر قانونی نمیتوانند این حمایتها را دریافت کنند. خانوادههای اتباعی که در ایران هستند برای گرفتن حمایت از نهادهای بینالمللی پروسهای بسیار طولانی را باید طی کنند و منابع داخلی هم به حدی محدود است که حمایت چندانی نمیشود و آنها کوچکترین سطح از نیازهایشان نیز برآورده نیست. وقتی پرسیده میشود با وجود این شرایط چرا بدیل شما دستگیری کودکان این خانوادهها و نگهداری آنان در این مرکز است؟ و این کار چه کمکی به حل معضل آنها میکند؟ پاسخ روشنی دریافت نمیشود.»
در ادامه به شرایط نگهداری بچهها در وضعیتی مشابه زندان اعتراض میشود و اینکه چرا بچهها حتی به حیاط دسترسی ندارند و مدتها پشت درهای بسته به انتظار ساعتی حضور در حیاط میمانند. در پاسخ یکی از پرسنل مرکز استدلال میکند که نگهداری بچهها در این شرایط حتی بدون هواخوری آسیب بسیار کمتری دارد در مقایسه با آسیبی که ممکن است در خیابان دریافت کنند و این پاسخ اعتراض حضار را بر میانگیزد.
در ادامه مدیر انجمن حامی اذعان میکند شما که آنسوی میز نشستهاید و ما در این سوی میز هر دو نگران این وضعیت هستیم و ا کنون اینجا نشستهایم که ببینیم راه حل چیست و این پاسخ را که اولا راه حل قطعا دستگیری و قرار دادن بچهها در این شرایط و رها کردن آنها پس از چند ماه به حال خود نیست و البته الان که طرح را اجرا کردهاید نیز زمان طرح این پرسش که راه حل چیست، نیست.
۲۳۵۲۳۵
آخرین دیدگاهها