۳۰ آذر ۱۳۹۸ –
خبرگزاری مهر – گروه استانها، سیده فاطمه هلالات: گویی تمامی ندارد. آوارگی آوار شده سر این مردم. چهرههای خسته و لباسهای خیسخورده تر از دیوارهای شهر این را میگوید. دیگر صدای خنده در خیابانها شنیده نمیشود. هیچ فرقی نمیکند کوت عبدالله باشی، بهارستان یا شهرک دانشگاه. این قصه پر غصه حکایت این روزهای اهواز است. شهری که انگار قرار نیست پایانی برای بحرانش وجود داشته باشد.
درد پیر
نگاهی به آبهای مواج خیابان اصلی که برای دیدن ارتفاعش کوچهها را بهسختی طی کردهاند میکنند و خیلی کوتاه میگویند: آب نداریم.
هر دو کهنسال سال هستند. خانم بیشتر حرف میزند و آقابزرگ حرفهایش را تائید میکند. از روز بارانی میگوید، از پنج روز قبل که باران شدیدی تنها سه ساعت در اهواز بارید. خانمبزرگ چادرش را روی سرش جابهجا و تعریف میکند: باران که بارید از همهجا آب آمد، آب وارد خانههایمان شد، پمپهای برق در پارکینگ بود که هنوز زیرآب هستند.
از روزهای بیآبی هم میگوید: آب برای حمام و دستشویی نداریم بعضی از همسایهها رفتند. سرش را پایین میاندازد و ادامه میدهد اما ما کسی را نداریم، کجا باید برویم؟ ماندیم خانه.
اصرار دارند که بیا و خودت ببین، کوچههای نم گرفته را طی میکنند تا برسند به خیابان دانشجوی ۵۹. پسر جوانی کنار در ایستاده با دست به حیاط خانه اشاره میکند. خانهای با پنج طبقه سه واحده و ۱۵ خانوار سکنه. خانه دو طبقه پارکینگ دارد. به یکی از پارکینگها که در زیرزمین احداثشده است اشاره میکند و میگوید: ارتفاع آب در آن حالا یک و نیم متری هست. دیگری میگوید من بخواهم داخلش بروم غرق میشوم. پسر ادامه میدهد: قبلاً در پارکینگ پایین شش، هفت ماشین پارک بود که حالا بعضیها بالا پارک کردند حتی آخرین ماشینی که خارج کردیم یک سمند بود که تا شیشه زیرآب بود و با کمک همسایهها جابهجا شد.
از این خانه ۱۵ واحدی خیلیها به خانههای اقوام رفتهاند و آنانی که مثل آقابزرگ و خانمبزرگ ماندهاند چشمهایشان به آب است که کی فروکش میکند و پمپهای غرقشدهشان دوبارهکار بیافتد.
فاضلاب بی اهمیت
در خیابان اصلی که به پارک محله ختم میشود و حالا مأموران شهرداری و آتشنشانی در حال تخلیه آب هستند. جماعتی به انتظار نشستهاند همه حرف و گلهدارند، از کاسبی که کرکره مغازه را پایین داده چراکه از آن مغازه با آن میزهای نو و مبلهای چرم بعد از زیرآب رفتن، حالا میزهای روی آجر و مبلها را رویهم باقیمانده است. تا دیگرانی که از بیکفایتی دولت برای حل مشکلی قدیمی میگویند.
در آن جمع اما پسر جوانی پرهیاهوتر است. صدایی خشدار دارد، خودش که میگوید به خاطر فریادهایی است که از دیروز تا امروز سر داده تا شاید یکی از مسئولان چارهای برای وضعیتشان بکند.
میگوید: مادرم مریض است. سرطان دارد و حالا در خانه خواب است. میخواهم دکتر ببرمش نمیتوانم ماشینها گیرکردهاند. بعد از پنج روز از بارندگی تازه دیروز عصر آمدند ببینند هنوز کسی زنده مانده است.
علی دلپری دارد. روبه روی دوربین میایستد و با همان انرژی حرف میزند. میخواهد صدایش شنیده شود. صدایی که به قول خودش پنج روز است که شنیده نشده است. میگوید: «این ماشینها فایدهای ندارد. خودشان را مسخره میکنند. پنجاه ماشین هم جواب نمیدهد باید نفتکش بیاورند این را به استاندار و فرماندار هم گفتم.»
ادامه میدهد: «ما ۳۰ سال است ساکن این محله هستیم ۲۰ سال پیش هم اینطور شد. ۱۰ نفتکش آوردند و کار در یک روز و نصف تمام شد. به استاندار گفتم نفتکش بیاورید، جواب داد نفتکش نفت را رها کند بیاید آب فاضلاب بکشد. آره آب فاضلاب بکشد مگر جان ما بیارزش است.»
میگوید: نهایت خدماترسانی توزیع غذاست. غذایی که گاهی به تعداد نیست یا برنج بدون مرغ هم بوده است. او آن راهم نمیخواهد. میگوید ما هیچکدام محتاج و نیازمند نیستیم بروند فکری اساسی بکنند.
زندگی روی آب
خانه علی یک کوچه قبلتر از خانه آن زن و مرد پیر است. خانهای سر نبش که فاصلهاش تا پارک محله ناچیز است. کنار خانه علی توپهای سرگردان هم دیده میشود، توپهای استخر توپ پارک محله. پارکینگ خانه که تا کمر زیرآب است و از قضا کنتورهای برق همانجاست. خانوادهها از دور فقط به آبی که احتمال میدهند برقدار باشد نگاه میکنند حتی هیچکس جرأت نمیکند قدمی برای بیرون کشیدن سمندی که در پارکینگ باقیمانده بردارد.
خانمی در همسایگی علی زندگی میکند. خانهای که در ورودیاش سیل بند کوچکی با سه گونی و یک ساک مسافرتی متوسط گذاشتهاند. سیل بندی که به قول خانم به خاطر کمبود گونی، ساک و کیف را هم از سیمان پرکردهاند. تلاشی که فایده نداشته است و نتوانست فرش و خانه را از هجوم فاضلاب نجات دهد؛ و حتی سرویس بهداشتی و حمام را به منطقه غیرقابل تردد تبدیل کرد.
زن آب را بیهدف با چکمههای سبزش از اینسوی اتاق به آنسوی اتاق هدایت میکند. لابهلای صحبتهایش میگوید: نگوید باران این بلا را سرمان آورد خدا قهرش میگیرد. مگر چقدر بارید فقط سه ساعت بیلیاقتی ما را بی این روز انداخت.
خسارت خیسی
کف خیس و فرشهای خیسخورده جمع شده صحنه عادی این روزهای مردم خیلی از مناطق اهواز و بهخصوص مناطق آنسوی پارک شهرک دانشگاه است. پارک مرکز کوی شهرک دانشگاه قرار دارد و ارتباط دو طرف یک خیابان در همین نقطه به خاطرجمع شدن آب و فاضلاب قطعشده است. تنها خودروهای سنگین میتوانند راه را بازکنند و خودروی آتشنشانی این روزها غذا رسانی هم میکند و مسجدی که آنسوی پارک است، کمک مردم و هلالاحمر را تحویل میگیرد و برای توزیع توسط نیروهای جهادی و دیگر ارگانهای خدمات رسان آماده میکند. در حوالی همین پارکی که حالا به پارک آبی شبیهتر است، دریاچهای ایجادشده که گویی درختانش سر از آب بیرون آوردهاند و مردمی که در محاصره این دریاچه جاماندهاند.
در ورودی یکی از خانهها کودکی خردسال با یک شیشه شیر در دستش ایستاده. مادرش از ترس شیطنت بچه وغرق شدنش در آبی که ارتفاعش از قد کودکش بیشتر است دنبالش به کنار درمیآید. حیاطی بهگلنشسته و فرشهای خیس گوشه حیاط این اولین صحنهای است که زمان باز شدن در با آن روبه روی میشوی و البته تنوری که روی سکو قرارش دادهاند. مرد خانه بیکار است و زن و دخترش از پخت و فروش نان به مغازهها امور منزل را میچرخانند.
مادر خانه مشکی پوشیده. کسی نمیپرسد به عزای عزیزی نشسته یا این پوشش قالب اوست هرچند در میان صحبتهایش به لباسهایی اشاره کرد که همه را در پلاستیکی گذاشتهاند تا دور بریزند.
زن فکرش از گلولای و خانه نمکشیدهاش به سمت وسایلش میرود و میگوید: یخچالم سوخت، کولرم سوخت. حتی یک لباسشویی دوقلو داشتم که پول نداشتم خشک کنش را درست کنم آنهم حالا سوخت.
از کمکرسانی که میپرسم میگوید: روزی یکبار غذا و آب میآورند اما من وقتی ناراحتم حتی میلم به غذا نمیرود ایکاش بهجای آوردن غذا، آب را میبردند.
کودکان بیمار شدند
در همان حوالی در کوچهای سراسر آب فاضلاب مردمی به چشم میخورند که حیاط خانههایشان را از آب خالی میکنند. در یکی از همین آپارتمانهای زن و مرد در حال کارند. در نگاه اول فکر میکنی زن و شوهر هستند و بعد متوجه میشوی اینها فقط همسایه هستند که سیل فاضلاب و قطعی آب، مرز خانههایشان را برداشته است.
زن میگوید: از دوشنبه وضعمان همین است که میبینید. پمپها خراب بود تازه امروز تعمیر شد. حتی بچههایمان مریض شدند و از دیشب اسهال و استفراغ گرفتهاند.
زن میگوید: دو فرزند خردسال دارد، همسایه بالا سه تا. مرد میگوید: بچههای باحال بد را ازاینجا بردهاند و بقیه را شاید عصر به دکتر ببرند.
روزهای بیآبی آنها مشابه بقیه خانوادههای محاصره شد گذشت. حمام نمیکردند، کم میخوردند که اجابت مزاج نکنند، آب آشامیدنی را برای خوردن و استفاده برای دستشویی تقسیم میکردند.
هوا بوی فاضلاب میدهد و تشکهای جمع شده گوشه حیاط نشان از بیمارانی دارد که از دیشب ناخوشاحوالاند. پیرزنی در گوشه خانه با لحنی ملتمسانه میپرسد، «آب را کی میبرند؟ همه لباسها وزندگیمان نجس است، حالا هم که استفراغها اضافهشدهاند.»
باران یکشنبه بارید بیخبر از اینکه کلانشهر اهواز با همه امکانات و ظرفیتها و مهد انواع نعمتها از جمله نفت و فولادش هنوز سیستم جمعآوری آبهای سطحی ندارد. باران خبر نداشت اما مسئولان خوب میدانستند از مجموع دو هزار و ۴۰۰ کیلومتر شبکه جمعآوری و خطوط اصلی انتقال فاضلاب اهواز، حدود ۹۰۰ کیلومتر آن از جنس بتنی و فرسوده است و کارکرد مناسب ندارد و باران اگر کمی بیشتر ببارد نتیجه همین میشود که امروز میبینند. نتیجه این باران بیخبر حبس مردم بدون آب و غذا در میان امواج فاضلاب شد. باران اگر میدانست با باریدنش مردمی پنج شش روز در دل خانه و زندگی به گنداب نشستهشان حبس میشوند و نه میتوانند حمام کنند و نه حتی بهراحتی از سرویس بهداشتی استفاده کنند، اگر میدانست پیامد آمدنش بیماری کودکان است شاید نمیآمد. هرچند این مشکلی رو به رفع است اما هنوز چارهای اصولی برای آن اندیشه نشده و برای مردم خوزستان و شهرهای اهواز و آبادان و خرمشهر ترس بارش باران میماند و حسرت لذت بردن بدون این ترس از باران.
آخرین دیدگاهها