نزدیک به ۴۵ سال است که زنان و دختران ایرانی با قانون حجاب اجباری در جمهوری اسلامی بیوقفه مبارزه کردهاند. حکومت تمام سعیاش را کرد که پوشش چادر سیاه را بر تن همهی زنان ایرانی بکشاند اما با شکست مواجه شد. نتیجهی ۴۵ سال «گشت ارشاد» و «امر به معروف» به اینجا رسید که دختران با پوشش اختیاری و بلوز و شلوار در خیابانها رفت و آمد میکنند. به خصوص پس از کشته شدن مهسا امینی و به راه افتادن جنبش «زن زندگی آزادی»، حتی در شهرستانهای کوچک هم دختران با پوشش اختیاری در سطح شهر تردد میکنند و دیدن دخترانی که قدرتمندانه بدون روسری در مکانهای عمومی ظاهر میشوند باعث نگرانی سران حکومت شده است. برای رفع نگرانی، تندروهای نظام دوباره گشت ارشاد را به خیابان ها بازگرداندند. ویدئوها و تصاویری که از درگیری زنان و دختران با ماموران گشت ارشاد در فضای مجازی منتشر شده نشان میدهد که حکومت از سر استیصال از ماجرای امر به معروف عبور کرده و فقط با خشونت و ضرب و شتم میخواهد روسری را بر سر زنان برگرداند. حال پرسش این است که آیا جمهوری اسلامی میتواند زنان و دختران را به پوشش اجباری دههی ۶۰ با آن مانتوهای بلند و مقنعهی چانهدار برگرداند؟«ملینا» ۲۳ سال دارد و در یکی از شهرهای استان اصفهان زندگی میکند. در گفتگویی تلفنی که با او داشتیم در مورد بازگشت گشت ارشاد به خیابانها گفت: «من که همچنان بدون روسری میروم بیرون و هیچ ترسی هم از ماموران ندارم. من و همکلاسیهایم هیچ کداممان دیگر نمیترسیم. اینها ]ماموران گشت ارشاد[ آرمیتا را کشتند و ما دیگر کوتاه نمیآییم.»این دختر جوان در ادامهی گفتگویمان به این موضوع اشاره داشت که جوانان همنسل او میخواهند آزاد زندگی کنند و به عقایدشان احترام گذاشته شود. او در ادامه گفت: «دولت به جای اینکه برای ما اشتغالزایی کند و کمک کند تا بعد از تمام شدن دانشگاه شغل مناسب پیدا کنیم فقط دنبالمان راه افتاده است که ببیند کجا این دو تار موی ما میزند بیرون. بهتر است که به جای این کارها فکری برای گرانی و شکم خالیمان بکنند.»او در پاسخ به این پرسش که آیا تا به حال تجربهی درگیر شدن با مأموران گشت ارشاد را داشته یا نه، گفت: «چندین بار جریمهی نقدی شدم و هر بار هم کلی با مأموران درگیر لفظی داشتم. یک بار هم قبل از اینکه بتوانند مرا به سمت ماشینشان ببرند داد و بیداد کردم و مردم آمدند و من پا به فرار گذاشتم. اما باز هم بدون روسری میروم بیرون.»«فرزانه» مادر ملینا که ۵۶ سال دارد میگوید: «اینها خیلی وحشی شدند. زمانی که من همسن دخترم بودم و گیر مأموران امر به معروف میافتادم فقط تذکر میدادند اما حالا انگار زنجیر پاره کردهاند. فحاشی میکنند. بدون هیچ شرمی با ضرب و شتم وارد میشوند و اصلاً اهل گفتگو نیستند. راستش من همیشه نگران دخترم هستم و سعی میکنم تا جایی که میشود تنها به خیابان نرود، به خصوص از زمانی که فیلمی که در مورد نحوهی کشته شدن نیکا شاکرمی منتشر شده دیدم، بیشتر نگرانم. اصلاً معلوم نیست اینها کی هستند! دیگر موضوع امر به معروف نیست، اینها تجاوز میکنند. راستش من وقتی میروم بیرون یک شال با خودم میبرم که اگر با اینها رو به رو شدم شال را سرم کنم. اما ملینا اصلاً شال با خودش نمیبرد.»فرزانه در پاسخ به این پرسش که چرا جمهوری اسلامی دوباره گشت ارشاد را به خیابانها آورد، گفت: «یادتان هست که بعد از کشته شدن مهسا امینی (بمیرم برای دل مادرش) جوانها همه به خیابان آمدند. اصلاً ترسی از گلوله و مرگ نداشتند. روسریسوزان راه افتاد. در همین کوچهی ما دختر بچههای ۱۲-۱۳ ساله روسری آتیش زدند. جمهوری اسلامی همهی این واقعیتها را دید و میداند که سقوطش به دست همین نسل اتفاق میافتد. برای همین به بهانهی روسری میخواهد جلوی این نسل را بگیرد که اشتباه میکند. همین نسل این حکومت را کنار میزنند. اینها بچههای اینترنت هستند. با دنیا در ارتباط هستند همه چیز را میبینند و میدانند. اینها مانند نسل من که با جنگ و انقلاب و این چیزها درگیر بودند، نیستند.»در دههی ۶۰ تمام تلاش حکومت بر این بود که چادر را جایگزین مقنعه و روسری کند. حتی در بسیاری از دانشگاهها چادر اجباری بود. اما بعد از این همه بگیر و ببند، دیگر دختران دبیرستانی و حتی دبستانی هم دیگر به حجاب اجباری تن نمیدهند. «مونا» ۱۲ سال دارد و در یکی از شهرهای استان مازندران زندگی میکند. او به خط صلح میگوید: «من اصلاً روسری دوست ندارم. دلم میخواهد مانند بچهها در کشورهای دیگر آزادانه با بلوز و شلوار به خیابان بروم. از وقتی گشت ارشاد برگشت من اصلاً تنها بیرون نرفتم. همه جا با پدرم میروم چون پدر و مادرم میگویند ممکن است مرا هم مانند نیکا بدزدند.»مونا در ادامهی گفتگویمان بغض کرد و گفت: «من دوست ندارم مرا داخل ماشین بیاندازند و با خودشان ببرند. در مدرسهی ما هم سال گذشته گاز سمی زدند و من بسیار وحشت کرده بودم و فقط گریه میکردم. پدرم برایم یک تلفن همراه خرید که هر جایی بودم بتوانم سریع زنگ بزنم اما باز هم همیشه یک ترسی از همه چیز دارم. کاش یک روزی بشود که من هم مانند دخترخالهام که در آلمان زندگی میکند راحت با شلوارک به خیابان بروم.»«حمیدرضا» پدر مونا میگوید: «من دو دختر دارم و بسیار نگرانشان هستم. بعد از کشته شدن مهسا و دیدن این همه جنایت و تجاوز و دستگیریها تا جایی که میتوانم همهجا با دخترانم میروم و نمیگذارم تنها جایی بروند چون به پلیس اصلاً اعتماد ندارم. همه چیز زیر سایهی جمهوری اسلامی برعکس هست؛ پلیس به جای اینکه به منِ پدر امنیت بدهد، از پلیس وحشت دارم. جمهوری اسلامی خودش دستش با دزدها در یک کاسه هست و پلیسهایش را میفرستد سراغ بچههای ما.»حمیدرضا در ادامه گفت: «من هیچوقت به دخترانم نگفتم این را بپوشید و آن را نپوشید. اما این روزها با مهربانی به آنها میگویم یک شال نیمبند هم شده سرشان کنند. خانم، دروغ چرا!؟ از اینکه دخترانم را با خودشان ببرند وحشت دارم. اما وقتی هم در خیابان میبینم زنان بدون روسری شجاعانه به خیابان میآیند خوشحال میشوم. اینها واقعاً شجاع هستند.
ژوئن 08
آخرین دیدگاهها