این شهر پر از آرزو است، مهم نیست سن و سالت چیست، خانهات کجاست، مهاجری یا نه، اصلا پولی در بساط داری؟ آرزو خودش به سراغت میآید و راهش را تا اعماق وجودت باز میکند؛ اما ما گاهی این موضوع یادمان میرود و فکر نمیکنیم مثلا آن کودکان فالفروشی که در چهارراهها و پارکها میبینیم، ممکن است آرزویی از جنس موسیقی داشته باشند و احساس میکنیم اگر نان شب و لباس تنش رو به راه باشد، برایش کافی است.
وحید ترابی/wahid torabi
یک صحنه آشنا
پسر بچه ۱۰ – ۱۱ ساله همراه با دو کودک دیگر که تقریبا همسن و سال خودش هستند، به سمت چند هنرجوی جوان رشته موسیقی میرود، فالهایش را نشان میدهد و از آنها میخواهد از او فال بخرند. یک گیتار و یک دفترچه نت روی زمینی که آن جوانها نشستهاند، به چشم میخورد. هنرجوها برخلاف بسیاری از مردم که حوصله ندارند با فالفروشها سر و کله بزنند، با روی خوش از کودکان استقبال میکنند.
کمی بعد، صدای خنده و در ادامه آن، صدای زخمههای ناشیانهای بر سیمهای گیتار شنیده میشود. اگرچه دستهایی که تلاش میکند سیمهای این ساز را به صدا درآورد، ناوارد است، اما ریتمیک مینوازد. پسرک فالفروش کنار آن چند جوان نشسته، ساز را به دست گرفته و برای خودش میزند و میخواند.
فالفروشی که موسیقی را دوست دارد
به گزارش ایسنا، در چهرهاش چیزی بیش از یک کنجکاوی معمولی برای بازی با ساز به چشم میخورد؛ شاید نوعی علاقه و اشتیاق! از طرف دیگر، تلاش میکند تا مبادا دوستانش گیتار را از او بگیرند یا نوعی که ساز را در آغوش گرفته، این گمان را ایجاد میکند و انگیزهای میشود برای گفتوگو با پسرک فالفروشی که موسیقی را دوست دارد.
خودت رو معرفی میکنی؟
اسمم رازقه و ۱۱ سالمه.
رازق! موسیقی رو دوست داری؟ چه سازی دوست داری بزنی؟
آره، من به موسیقی علاقه دارم. همه سازها را هم دوست دارم بزنم.
بیشتر چه آهنگی گوش میدی؟
(کمی برای پاسخ به این پرسش دچار مشکل میشود و فکر میکند) بیشتر رپ گوش میدم.
یعنی موسیقی رپ رو دوست داری؟
نه، همه موسیقیها رو دوست دارم، فقط رپ که نمیشه!
برایم گیتار میزنی؟
(به دفترچه نت اشاره میکند) سواد ندارم، نمیتونم بخونم و از روش بزنم.
مدرسه نمیری؟
مدرسه؟ نه، افغانی هستم دیگه! نمیذارن مدرسه بریم.
(دو کودکی که همراه رازق بودند، به میان حرفمان میپرند و خودشان را معرفی میکنند. اولی میگوید نامش آرش است، علاقهای به موسیقی ندارد و دوست دارد فوتبالیست شود، دومی هم خودش را رامین معرفی میکند و میگوید کمی موسیقی را دوست دارد، اما او نیز بیشتر دلش میخواهد فوتبالیست شود؛ اما رازق تاکید میکند که خیلی به موسیقی علاقه دارد).
رازق کمی برایم میخونی؟
سواد ندارم که بخونم.
(رو به آرش میکند و میگوید بیا «یه روزی مال من میشی» رو بخونیم. با هم میخوانند و هنرجوهای موسیقی بلند میخندند).
تموم شد دیگه خانم! ببخشید!
خیلی قشنگ خوندی! میدونستی خیلیها کلاس نرفتن و خودشون موسیقی رو یاد گرفتن؟
چونکه اونا بزرگن عقلشون میکشه! ما بچهایم و عقلمون نمیکشه؛ من مدرسه نرفتم.
جای دیگهای غیر از مدرسه خوندن و نوشتن یاد نگرفتی؟
فقط بلدم اسمم رو بنویسم.
(در این میان رامین میگوید، من چهار سال در افغانستان مدرسه رفتم. رزاق هم گیتار میزند و با ریتم میخواند).
میدونستی خیلیها بدون اینکه ساز بخرن واسه خودشون ساز درست میکنن؟
من اگه روزی ۴۰ کار کنم، میتونم یه کاری بکنم و برای خودم گیتار بخرم.
یعنی اگه روزی ۴۰هزار تومن کار کنی، میتونی گیتار بخری؟
اگه شد گیتار بخرم، میذارمش خونه هر موقع اومدم واسه خودم گیتار میزنم.
الان روزی چقدر کار میکنی؟
روزی ۳۰ تا ۴۰.
پس میتونی گیتار بخری!
نه خاله! فردا یا پس فردا باید کرایه خونمون رو بدیم.
(رزاق رو به آرش که ساز را از دستش گرفته میکند و میخواهد که گیتار را پس بدهد).
چند تا خواهر برادر داری؟
سه تا داداشیم و یه خواهر.
رامین برادرته؟ چطور اون مدرسه رفته و تو نرفتی؟
من داخل افغانستان تنبل بودم و مدرسه رو دوست نداشتم، اما الان دوست دارم برم.
چرا نمیری پیش کسانی که تو خیابون ساز میزنن، باهاشون دوست بشی و ازشون یاد بگیری؟
چون باید ۴۰ تومن کار کنم و زود برم خونه.
چند ساعت در روز کار میکنی؟
ساعت ۱۱ صبح میام و ساعت ۹ شب میرم.
اگه یه روزی موسیقی یاد بگیری چی کار میکنی؟
آدم باید بره دنبال کار و زندگیش دیگه.
اگه یه روزی موسیقی یاد بگیری حاضری به بقیه مجانی یاد بدی؟
بله! من از خدامه یاد بگیرم به یکی دیگه یاد بدم، اونم بره یهذره کار کنه.
نسترن تابع جماعت – ایسنا
آخرین دیدگاهها