به نظر میرسد وحشت از «رد مرز» جدی است؛ نه فقط برای کودکان مهاجری که هویت و شناسنامه ندارند؛ بلکه برای کودکان ایرانیِ سیستان و بلوچستانی که فاقد شناسنامه هستند و از بخت بد، از لحاظ گویش، لباس پوشیدن و ترکیب چهره، شباهت زیادی به مهاجران دارند. نگرانی بابت رد مرز با اظهارت ضد و نقیض و اطمینانهای نیمبند مسئولان بابت رعایت حقوق کودکان، شدت هم میگیرد.به گزارش خبرنگار ایلنا، میترسد از خانه بیرون بیاید؛ از خانه که نه، از همان بیغولهای که اسمش «سرپناه» است. عثمان، کودک بیشناسنامهی بلوچ، هفتههاست که وقتی برای فالفروشی به «خیابان» میآید، دورو بر را میپاید؛ مبادا «آن ماشینها»، ماشینهای آرمداری که میآیند و میبرند، از راه برسند و نپرسیده بِبَرند؛ ببرند و کارش بکشد به اردوگاه و «رد مرز».
نگرانی عثمان، از «ردِ مرز» است؛ احتمالی که اصلاً کمرنگ نیست؛ در جریان طرح ساماندهی کودکان کار و خیابان که برای ۳۳ مین بار از اواخر خرداد آغاز شده، به گفتهی خود مجریان طرح تاکنون ۲۳۰ کودک، «ساماندهی» یا در واقع همان جمعآوری شدهاند و از این تعداد، قرار است ۵۰ کودک مهاجر بدون شناسنامه، «رد مرز» شوند.
«حبیبالله مسعودیفرید» معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور، ۲۲ تیرماه گفت: طی سه هفته گذشته در تهران حدود ۲۳۰ کودک جمعآوری شدند که از این تعداد ۵۳ درصد از اتباع بیگانه اوراق هویتی نداشتند.
معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور با بیان اینکه سیاست ما امروز بحث رعایت حقوق کودک است، اظهار کرد: همچنین رویکرد ما باید دوستدار کودک باشد. بنابراین مراکز سازمان بهزیستی، شهرداری، مرکز فوریتهای اجتماعی و … باید شرایط استانداردی داشته باشد. طی هفته گذشته نیز دو مرکز در اختیار این سازمانها برای اجرای طرح قرار گرفته است.
دقیقاً دو روز بعد از این تاکید بر «رعایت حقوق کودک»، مدیر اداره بهزیستی تهران گفت: «بر اساس طرح ساماندهی کودکان کار و خیابان، تا آخر این هفته ۵۰ کودک مهاجر بدون مجوز رد مرز میشوند.»
احتمالِ «رد مرز» جدیست
به نظر میرسد وحشت از «رد مرز» جدی است؛ نه فقط برای کودکان مهاجری که هویت و شناسنامه ندارند؛ بلکه برای کودکان ایرانیِ سیستان و بلوچستانی که فاقد شناسنامه هستند و از بخت بد، از لحاظ گویش، لباس پوشیدن و ترکیب چهره، شباهت زیادی به مهاجران دارند. نگرانی بابت رد مرز با اظهارت ضد و نقیض و اطمینانهای نیمبند مسئولان بابت رعایت حقوق کودکان، شدت هم میگیرد.
وقتی اظهارنظرها را کنار هم میگذاریم، درمییابیم نگرانی امثال عثمان، چندان بیدلیل نیست؛ انجمن حامی که بهعنوان یک سازمان غیردولتی با این طرح همکاری میکند، پیش از این ادعا کرده بود که “ما تنها اطلاعات فردی کودکان را پایش میکنیم، در روند ترخیص این کودکان هیچ نقشی نداریم و به همه اطمینان میدهیم که هیچکدام از این کودکان رد مرز نمیشوند”. حبیبالله مسعودیفرید، معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی نیز پذیرش خارج از ظرفیت این کودکان در مرکز یاسر را تکذیب کرده بود؛ اما محمدرحیم فاضلینژاد، مدیر اداره بهزیستی استان تهران ۲۴ تیرماه، گفته است: «تا آخر این هفته ۵۰ کودک رد مرز میشوند و به دلیل پذیرش خارج از ظرفیت، همکارینکردن شهرداری و تحویل ندادن مراکز فوریت خدمات، اجرای طرح را متوقف کردیم.»
طرحهایی که فقط «تعریف بودجه» است!
زهره صیادی (فعال حقوق کودکان کار و خیابان) که سالهاست در رابطه با حقوق کودکان بیشناسنامهی بلوچ، فعالیت دارد، در رابطه با احتمال رد مرز میگوید: پیش از اینکه به “ردِ مرز” آخرین بخشِ چنین طرحهایی برسیم، من در جایگاهِ یک شهروند که حدودِ ده سال است از نزدیکترین شکلِ ممکن با این طرحها زندگی کردم، لازم است بگویم؛ چنین طرحهایی صرفا تعریفِ بودجه هستند در جهتِ ایجادِ روندی حذف-محور، با صرفِ هزینههایی گزاف و البته تلخ و نامثبت…
او ادامه میدهد: در هر طرحِ «ساماندهی» با عنوانهایی چون جمع آوری متکدیان، جمع آوریِ کودکانِ کار و خیابان، جمع آوریِ منازل و سکونتگاههایِ غیرِ رسمی و … یک بودجه خیلی کلان تعریف میشود. این بودجهی کلان “در سطحِ ملی” به نسبتِ قدرتِ اجرایی، جایگاهِ سازمانی و نهادی و نقشِ توجیهسازِ افکارِ عمومی، میان افراد، سازمانها و نهادها تقسیم میشود. کافیست به وضعیت معتادانی که از سطح خیابانها جمعآوری میشوند و سیکلی که این افراد از زمان دستگیری طی میکنند، نگاه کنیم. در نهایت، آخرین مرحله همواره «رد مرز» است؛ مرحلهای که مثل یک ابزار فشار بالای سر همه کسانیست که به اصطلاح «ساماندهی» میشوند. این مرحله، این نقطه پایان برای خیلی از آسیبدیدگان، دردها و ناگفتههایِ بسیاری دارد.
صیادی از اینکه «بیشناسنامگی» دردیست که با رنج و بیم بسیار توام است؛ روایت میکند: فرودستان بسیاری که در جایگاههایِ متفاوت در «شهر» حضور دارند، با مشکل «بیشناسنامگی» دست و پنجه نرم میکنند؛ یا غیر ایرانی هستند؛ یا ایرانیهایِ بدونِ شناسنامه یا شناسنامهدارهایی که روندِ پر چالش و شکلِ زیست آنها سبب شده که مدارکِ شناساییشان یا گم شود یا فروخته شود و یا ربوده! اما کودکان که به نظر میرسد دستِ کم به خاطرِ امضای پیماننامهی حقوقِ کودک توسطِ ایران باید از خشونتِ چنین طرحهایی ایمن باشند، مثل باقی گروههای آسیبپذیر، هدف اجرایِ این طرحها هستند و متاسفانه نام چنین هدفگرفتنی را گذاشتهاند «ساماندهی»!
او از رنجهای خانوادهها میگوید: خانواده در بیخبریِ مطلقِ یکباره از کودکش قرار میگیرد. اردوگاهها معمولاً اجازه تماس نمیدهند و گوشیها را میگیرند غیرِ ایرانیهایی که به اردوگاه میرسند لب مرز رها میشوند. ایرانیهای بیشناسنامه اما دو بخش هستند؛ بخشِ بزرگتر که با شواهدی مسئولِ اردوگاه را در مرزِ افغانستان یا پاکستان یا قبل از آن، متقاعد به ایرانی بودن میکنند و در مواردی، در شهرِ مرزی رها میشوند. این افراد حتی نامهای نیاز دارند که تایید کند توسطِ ماشینِ وزارتِ کشور به شهرِ مرزی آورده شدهاند و ایرانی هستند و نیاز دارند که به شهرِ مبدا بازگردند.
«رهاشدگی» حمید در زاهدان!
صیادی، قصه کودکی را روایت میکند که خود از آغاز تا پایان، شاهد سرگردانیاش بوده: “حمید” جوانی است از اهالیِ غربِ ایران. او زبالهگرد بوده و در یکی از این طرحها دستگیر میشود؛ از او مدارکِ شناسایی میخواهند و او میگوید که شناسنامهاش را گم کرده. حمید را به عنوانِ غیرِ ایرانی به اردوگاهِ زاهدان میفرستند؛ در اردوگاهِ زاهدان، ایرانی بودن او برایِ مسئولان ثابت میشود و لاجرم حمید در شهرِ زاهدان رها میشود. این اولین تجربهی سفرِ حمید به زاهدان است. او سر درگم، بی پول و بیمدرکِ شناسایی است. وقتی مدرکِ شناسایی نباشد یعنی راهِ خروج از زاهدان نیست… حمید اکنون هنوز در زاهدان است؛ او حوالیِ شیرآباد پناه گرفته و دلش برایِ رفقاش تنگ شده….
گذشتن از مرز برای کودک سخت است
او ادامه میدهد: واقعیت این است که چالشِ بیشناسنامه بودن، درحالیکه راهکارهایِ امن و در دسترسی دارد، همچنان حل نشده، باقی است. این چالش، یا انکار میشود و یا تلاش میشود در تبلیغاتِ لایحههایِ ناکاملی چون اعطای تابعیت به فرزندانِ مادرانِ ایرانی با پایانی خوش در غوغاسالاری گم شود. در واقع موردهایی هست از اینکه سیستان و بلوچستانیهای بدونِ شناسنامه، کودک، زن و یا مرد، از ایران اخراج شدهاند. اما کودکان در هر فصلی و در هر مرزی که رها بشوند، مرگ تهدیدشان میکند. بخشهایی از مرز با افغانستان، کوهستانهایی سخت ودشوار است که تا کیلومترها، آبادی و روستایی نیست. زنده گذر کردن از این مسیرها برایِ کودکان، خیلی خیلی دشوار است. مرزِ پاکستان نیز بیابانی است تا کیلومترها خشک و بدونِ آب و بیهیچ آبادی و روستایی.
هنوز نمیدانیم چه بر سر آن ۵۰ کودک بیهویت آمده؛ آیا همانطور که مدیر بهزیستی تهران گفته آنها تا آخر هفتهای که گذشت، رد مرز شدهاند یا نه؛ اما آنچه مشخص است این است که نگرانیهای امثالِ «عثمان» جدی است؛ آنقدر جدی که او این روزها، ترجیح میدهد از بام تا شام، در بیغولهاش بماند بدونِ ذرهای درآمد؛ زیر «سقف» بماند و داروهای مادر معطل بماند اما سوار ماشینهای آرمدارِ «ساماندهی» نشود!
آخرین دیدگاهها